بنابرآنچه بیان شده افراد از همان سنین کودکی توانایی همدلی را دارند،اما با افزایش سن، این توانایی و به جریان انداختن آن هدفمندتر و بعد شناختی آن پررنگتر می شود. از عوامل مؤثر برهمدلی علاوه برسن و سطح تحول شناختی میتوان به ویژگیهای موقعیتی و شرایط محیطی نیز اشاره کرد. افزون براین، عواملی چون شیوه های فرزندپروری و تربیتی والدین و آموزش و سرمشق گیری نیز در پیشرفت توانایی همدلی و بروز رفتار همدلانه مؤثر است(درویزه،۱۳۸۲).
تشخیص مقاصد:
توانایی آگاهی از نیازها و احساسات دیگران و استفاده اثربخش از آن ها در تعاملات اجتماعی (رضاییفرد،۱۳۷۶)
سیلین و بلمور[۹۹] (۲۰۰۴) پیشنهاد کردهاند که درک کودک از خود و همسالان تاثیر مهمی در ورود به گروه همسالان، نظم بخشیدن به عواطف، و حل تعارض دارد. با بهره گرفتن از مراحل دیدگاه گیری اجتماعی پیاژه، قبل از سن شش سالگی از کودک انتظار نمی رود که درک کند که چگونه دیگران به او می نگرند. با این حال اسمیت و دلفوس (۱۹۸۰) دریافتند که کودکان در سن چهار سالگی قادر به شناسایی درست دیدگاه دوستان خود و دیگران هستند.
مطالعات نشان دادهاند کودکانی که کمتر محبوب هستند، در درجه بندی های خود از نگاه کودک دیگر، ضعیف تر عمل میکنند (کوردکوکریل[۱۰۰]،۱۹۸۲به نقل ازخانزاده ۱۳۹۲) یافته ها حاکی از آن است که کودکان طرد شده، پذیرششان را بیشترسنجی، کودکان معمولی پذیرش خود را کمترسنجی، وکودکانی که مورد غفلت و بی توجهی قرار گرفتند مهارت های اجتماعی خود را کمترسنجی میکنند (پاترسون و همکاران،۱۹۹۱به نقل از خانزاده،۱۳۹۲). همچنین درجه بندی کودکان طرد شده از تواناییهای خود با درجه بندی های معلم از توانایی آن ها رابطه منفی دارد (بلمور و سیلین ،۲۰۰۴به نقل از خانزاده،۱۳۹۲). همچنین نتایج تحقیقات بلمور و سیلین (۲۰۰۴) نیز نشان داده است که دختران ممکن است در درک بین فردی خودشان و همسالانشان نسبت به پسران درست تر عمل کنند.
توانایی شکل دهی ادراکات درست از دیگران، یک مهارت مهم برای قابلیت اجتماعی است. این مهارت ها با مفهوم کنش های اجرایی(یعنی توانایی ارزیابی رفتار، و تغییر پاسخ ها بر پایه اطلاعات اضافی) همسان هستند. کنش های اجرایی، مربوط به بخش قدامی مغز هستند که در دوره کودکی میانه تا اوایل بزرگسالی به نمو یافتگی میرسند(تیترو سمرود – کلیکمن[۱۰۱]،۱۹۷۶به نقل از خانزاده،۱۳۹۲). تجربیات پیشین و تعمیم دهی این تجربیات به موقعیت های جدید، نقش کنش های اجرایی است و در دیدگاه گیری بین فردی مؤثر است. روابط با دیگران به کودکان اجازه میدهد تا این مهارت ها را کسب کرده و با تغییر شرایط سازش یابند. کودکان طرد شده یا از لحاظ اجتماعی گوشه گیر، تجربیاتی برای سود بردن از این یادگیری ندارند و اغلب در تغییر دادن رفتار هایشان ضعف دارند(سیلین و بلمور،۲۰۰۴،به نقل از خانزاده،۱۳۹۲).
تشخیص مقاصد (مانند تشخیص و برچسب زدن احساسات اساسی) شناخت راهبردهای اجتماع پسند برای حل تعارض ها (به خصوص راهبردهای مربوط به مشارکت گذاشتن اسباب بازی ها و مواد)، زیربنای رفتارهای مناسب در سنین پیش دبستانی است.(خانزاده،۱۳۹۲)
درک اجتماعی صحیح( تشخیص مقاصد)، کودکان را قادر میسازد در زمانهای مورد نیاز، با شرایط سازش یابند و چگونگی فرایند این سازش یافتگی را شناسایی کنند؛ مانند زمانی که کودک با یک مسئله اجتماعی مواجه میگردد. بنابرین مهارت های درک اجتماعی یک مؤلفه مهم دانش اجتماعی را شکل میدهد. یک منطق نظری قوی وجود دارد که آموزش مهارت های درک اجتماعی باید مؤلفه اصلی آموزش مهارت های اجتماعی باشد (اسپنس،۲۰۰۳).
بازیهای جدی و آموزش علمی:
آخرین سیاستهای آموزشی از اهمیت یادگیری مبتنی بر بازی برای اهداف آموزشی حمایت میکنند.یادگیری از طریق بازیهای کامپیوتری و شبیهسازیها (کنسولگری تحقیقات ملی[۱۰۲]،۲۰۱۱) باعث میشوند اهداف بزرگتر به وقوع بپیوندند چراکه آن ها “یادگیرنده را از طریق درگیری و بازخورد سریع و آموزش مناسب برای نیازهای فردی او و علائقاش برانگیخته می کند”.این یافته ها توسط “گزارشات رسانههای جدید با افق فکری وسیع”انعکاس پیدا کرد که یادگیری مبتنی بر بازی را به عنوان تکنولوژی کلیدی با پتانسیل بالا برای بخش قابل توجهی از آموزش معرفی کرد(جانسون، اسمیت[۱۰۳]،ویلیس[۱۰۴]،لوین[۱۰۵] وهی وود[۱۰۶]،۲۰۱۱)
نهایتاً در” نقشهی تکنولوژی آموزش ملی[۱۰۷]“(۲۰۱۰) که با اسم شبیهسازیها،محیطهای مشارکتی،جهان مجازی،بازیها و ویژگیهای شناختی نامیده می شود، درباره اینکه چطور آن ها می توانند برای درگیری و برانگیختن یادگیرندگان درحال فراگیری مهارت های پیچیده مفید باشند،بحث میکنند.به طورکلی، این گزارشات دلیل محکمی هستند برای اینکه یادگیری مبتنی بر بازی نقش آشکاری در ساخت بخش قابل توجهی از چشمانداز آموزشی دارد( جیمز لستر[۱۰۸] و دیگران،۲۰۱۴)
داستان و تاثیر روانی آن بر کودکان:
از آنجا که داستانها نوشته هاییاند که با روان و ذهن مخاطب ارتباط دارند، هر داستان می تواند به صورت بالقوه تمامی این اثرات- که ذکر خواهد شد- را داشته باشد، حال آنکه ممکن است در نهایت تنها به یکی از این اهداف یا چند هدف دست پیدا کند.
لذت تفریح:
یکی از مهمترین اثرات روانی داستان، تفریح و لذت بردن کودک است. در واقع نویسندگان لازم است که هنگام نگارش داستان به این اصل مهم توجه کنند. زیرا به یقین، یکی از دلایل اصلی کودک برای گوش سپردن به داستان، لذت بردن و تفریح است که این امر، خود موجب رسیدن به آرامش روانی و تخلیه هیجانات روحی کودک میگردد.
” اینکه اثری با کودک تعامل برقرار نموده و کودک با واکنش عینی خویش نشان داده است که این اثر متعلق به اوست بیتردید بیانگر این است که اثر یادشده به نیازی از او پاسخ گفته، لذتی برای او آفریده، حس خوشایندی را در او برانگیخته و فضای پرجاذبهای را برای او خلق کردهاست. به بیان دیگر به نیازهای عاطفی، هیجانی و شناختی او توجه کرده و یا نیازهای تازهای را در او بیدار نموده است” (خسرونژاد،۱۳۸۲به نقل از رشیدی،۱۳۹۰)
بنابرین هر نویسنده، به هر دلیل که به نگارش داستان همت میورزد، باید لذت بخش بودن و فراهم کردن لحظاتی خوش و جذاب را برای کودک مدنظر داشته باشد. یک داستان و متن خوب می تواند در کنار رسیدن به اهداف آموزشی- تربیتی خود، لذت بخش و سرگرم کننده باشد و این دو با یکدیگر تناقضی ندارند.
رشد مهارت های زبانی
داستانها هم کودک را با زبان رسمی و نوشتاری آشنا میکنند و هم به علت استفاده از کلمات و جملات، دایره واژگان کودک را افزایش داده، او را با ساختار جملات و الگوهای جدید جمله آشنا می کند.
” گلیزر نشان میدهد که چگوونه ادبیات رشد زبان کودک را تقویت می کند. به نظر وی رشد زبان کودک در گرو برخورد او با زبان بالغ است و این امر از طریق ادبیات کودک امکان پذیر است” همچنین” چامسکی[۱۰۹] در تحقیق خود نشان داد که میان رشد زبانی کودکان و میانگین سطح پیچیدگی کتابهایی که با آن سروکار دارند و نیز تعداد کتابهایی که با آن آشنایی دارند یا در دوران کودکی برایشان خوانده شده است، همبستگی مثبتی وجود دارد” (آدینهپور، ۱۳۸۱،به نقل از رشیدی،۱۳۹۰)