“
۲- کنترل افکار
با توجه به این که بیماران وسواسی، بعضی افکار، تصاویر ذهنی خود را غیره طبیعی و نامقبول می دانند و به خاطر وجود آن ها شدیدآ احساس ناراحتی و تشویش میکنند، ومعمولآ به دنبال حضور این وسواس ها تلاش زیادی میکنند تا این افکار و تصاویر ذهنی را به هر طریقی شده کنترل و از ذهن خود بیرون کنند و همین عامل باعث می شود که برعکس، از کنترل آن ها ناتوان شوند. ذهن و شناخت انسان طوری عمل میکند که اگر بخواهیم چیزی از ذهن و فرایند فکری مان بیرون برانیم آن چیز بیشتر وارد آگاهی ما می شود. افراد وسواسی سعی دارند که روند طبیعی ذهن را به کنترل خود در بیاورند که این این عمل ناموفق است .نظریه های شناختی در مورد وسواس فکری عملی در تمایز بین افکار نرمال و بالینی بر نقش ارزیابی ناسازگارانه و راهبرد های کنترلی تأکید دارند.درمطالعه نوتا[۵۹] و همکاران (۲۰۱۴)،مقایسه افراد غیر بالینی با افراد بالینی نشان داد که افراد دارای اختلال وسواسی علاوه بر گزارش نشانه های وسواسی تفاوت معنی داری در راهبردهای کنترلی و ارزیابی های مزاحم نشان دادهاند.افراد بالینی افکار مزاحم را با فراوانی بیشتر گزارش کردند و درحذف افکار مزاحم مشکل بیشتری رابیان کردند.در یک مطالعه دیگر(وودرهولزر[۶۰] و همکاران،۲۰۱۳)افراد سالم که از لحاظ سنی و جنسیت ،هوش و تحصیلات با بیماران دارای وسواس همتا سازی شده بودند از لحاظ عملکرد شناختی مورد مقایسه قرار گرفتند.یافته های این پژوهش نشان داد که گروه بالینی در سرعت پردازش اطلاعات ،توانایی برای انتقال توجه و در روانی کلامی با گروه کنترل تفاوت معنی دار داشتند.این نتایج حاکی از این بود که کژکاری شناختی در بیماران وسواسی مشاهده می شود.نقش ارزیابی های شناختی در کیفیت زندگی بیماران دارای اختلال وسواسی نیز مورد برسی قرار گرفته است. کومار و همکاران بیماران دارای تشخیص اختلال وسواسی را با افراد نرمال از لحاظ افسردگی، اضطراب،مسولیت شخصی اغراق امیز کنترل افکار و اهمیت افکارمقایسه کردند.نتایج آن ها نشان داد که بیماران درمقایسه با افراد نرمال در مسولیت شخصی اغراق امیز،کنترل افکار و اهمیت افکار نمره بالاتری را کسب کردند.علاوه بر این کیفیت زندگی بیماران پایین تر از گروه کنترل بود،ارزیابی کنترل افکار،اهمیت افکار و مسولیت اغراق امیز با کیفیت زندگی همبستگی منفی داشت.یافته های این پژوهش اشاره کرده که ارزیابی های شناختی سهم قابل توجهی در تعیین میزان کیفیت زندگی بیماران دارای وسواس را دارد،بنابرین تغییر باورها و ارزیابی های منفی ممکن است برای افزایش کیفیت زندگی بیماران دارای اختلال وسواسی ضروری باشد.
۳- کمال گرایی
کلاینک(۱۹۹۸)کمال گرایی را اعتقاد فرد به کامل بودن و احساس اضطراب و فشار روانی بالا و ترس از این که نتواند مطابق انتظارات خود زندگی کند، تعریف می کند(به نقل از ابوالقاسمی، ۱۳۹۰). در اوایل سال های ۱۹۰۰، ژانه[۶۱] مقوله کمال گرایی را به عنوان یک خط شروع و عامل بسترساز در شکل گیری وسواس مطرح کرد. گایدانو[۶۲] و لیوتی[۶۳](۱۹۸۳) معتقدند که وسواس تظاهری از در هم آمیختگی کمال گرایی و نیاز به کسب اطمینان و همین طور به ضرورت حل کاملأ صحیح و قطعی مسئله هاست. به نظر تالیس[۶۴]( ۱۹۹۶) ظاهرأ حوزه های معینی از اجبارهای شست و شو، ارتباط تنگاتنگی با کمال گرایی دارند. او در این تحقیق خود به این نکته اشاره کرده که بعضی از بیماران، از آیین مندی های شست و شو، نه به دلیل از بین بردن آلودگی، بلکه به علت دستیابی به یک حالت کاملأ پاک استفاده میکنند. باورهای وسواسی در میان بیماران دارای اختلال وسواسی توسط (ابرام اوویتس[۶۵] و همکاران مورد بررسی قرار گرفته است۲۰۰۸).
این پژوهشگران نشان دادهاند باورهای وسواسی با نشانه های وسواسی همبستگی مثبت دارد.درضمن باورهای وسواسی قابلیت پیشبینی نشانه های وسواسی را حتی بعد از کنترل اجتناب هیجانی دارند.
در پژوهشی که به منظور بررسی رابطه کمال گرایی و مسئولیت پذیری با اختلال وسواس فکری- عملی در پزشکان ساکن اهواز صورت گرفت نتایج نشان دهنده ارتباط مثبت بین کمال گرایی و نشانه های اختلال وسواس فکری- عملی بین این جامعه بود(کیانپور و همکاران،۱۳۸۹).
۴- عدم تحمل بلاتکلیفی
عدم تحمل بلاتکلیفی به صورت باورهایی در زمینه ضرورت یقین و قطعیت[۶۶]، پتانسیل مقابله با تغییرات غیرقابل پیشبینی[۶۷]، و کارایی مناسب در موقعیت هایی که ماهیت گنگ و مبهمی داشته باشد تعریف شده است. عدم تحمل بلاتکلیفی به عنوان یک عامل تأثیرگذار در برآورد خطر و تهدید در وسواس فکری-عملی عمل میکند(OCCWG، ۲۰۰۱؛ سوکمن و پینارد، ۱۹۹۵؛ استکی، فروست و چوهن[۶۸]، ۱۹۹۸)(به نقل از ربیعی،۱۳۹۳).
“