سلیه تحقیقات خود را از دهه ۱۹۳۰ آغاز کرد و تا زمان مرگ خود در سال ۱۹۸۲ مفهوم استرس را در سطح همگانی مطرح ساخت. او به بررسی تأثیرات استرس بر پاسخ های فیزیولوژیکی پرداخت و سعی کرد این واکنشها را به بروز بیماریها ربط دهد.[۲۱] (توکلی ، مهین ، شیوه های مقابله با استرس و ارتباط آن با سلامت روانی ، تهران ، نشر قو، ۱۳۸۰)
سلیه در سال ۱۹۵۶ میلادی روند ارتباط بین استرس و بیماریها را تشریح کرد. به نظر او هر محرک فشارزای بیرونی مانند زخم بدن، مسمومیت، خستگی عضلانی، سرما، گرما و عوامل روانی، اگر فشار کافی داشته باشد ممکن است منجر به ایجاد واکنش شود که او آن را « نشانگان کلی سازگاری » یا «G.A.S» نامیده است.
«G.A.S»بهتلاشهای عمومیتیافته بدن برایدفاع ازخود درقبال عواملمضراشارهدارد. این نشانگان شامل تمام تغییرات نامعین خاص است که به دستگاه زیستی القا شده و در سه مرحله قابل وقوع است.
۱- واکنش هشدار دهنده [۲۲]:
واکنش اولیه ارگانیزم است و مربوط به زمانی است که موجود به طور ناگهانی با محرکهای مختلف روبرو میشود و نمیتواند خودش را با آن ها سازگار کند. این واکنش دارای دو مرحله است:
الف: ضربه:
واکنش فوری و ابتدایی نسبت به عامل آزار رساننده، افزایش بدن، از دست دادن انقباض طبیعی عضلانی، بالا رفتن فشار خون، تپش قلب از نشانه های عمومی آن به شمار میرود.[۲۳]( شاملو ، سعید ، بهداشت روانی ، تهران ، انتشارات رشد ، ۱۳۷۸)
ب: مواجهه با ضربه:
واکنش بازگشتی یا مرحله بسیج دفاعی که طی آن قشر غده فوق کلیوی بزرگ میشود و ترشح هورمونهای کورتیکوئید افزایش مییابد. اکثر بیماریهای حاد مرتبط با استرس به این دو مرحله مربوط میشوند
در اینجا اشاره به خصوصیات نشانگان یا سندرم کلی سازگاری میتواند به تبیین بیشتر مطالب فوق کمک کند. خصوصیات این نشانگان عبارت است از ازدیاد ترشحات هورمونهای بخش قشری غده فوق کلیه بر اثر تحریکات غده هیپوفیز مغز[۲۴] که موجب واکنشهای فیزیولوژیکی میشود و درجه مقاومت بدن را پایین می آورد و تعادل حیاتی بدن [۲۵] را به هم می زند و اگر طولانی شود منجر به ایجاد مرض میشود.[۲۶]
۲- مقاومت
ارگانیزم از طریق مکانیزمهای سودمند مقابله با استرس سازگار شده و تعادل خود را بازمییابد.
۳- فرسودگی
اگر عامل استرس تشدید شود یا ارگانیزم قادر به ارائه پاسخ مؤثری نباشد، مرحله سوم یعنی فرسودگی را به دنبال خواهدداشت، که بر مبنای نظریه سلیه مکانیزم سازگاری مختل شده و کاملاً از بین میرود و در نتیجه ارگانیزم یا دچار صدمات غیر قابل جبران خواهدشد و یا خواهد مرد.[۲۷]
سلیه(۱۹۹۰)، معتقد است که : « استرس از نظر ماهیت اختصاصی، اما منشأ غیر اختصاصی دارد. اختصاصی بودن ماهیت آن یعنی اینکه دارای تغییرات قالبی و کلیشهای یکسان و ویژهای است که مهمترین آن عبارتند از: واکنش غده قشری فوق کلیه، بخش جلوی هیپوفیز، کاهش میزان ائوزنیوفیل در خون و رشد فرایندهای زخمی در دستگاه گوارش و اما غیر اختصاصی بودن آن از این نظر است که استرس بر اثر محرکهای گوناگون به وجود میآید.
در نهایت دیدگاه سلیه نسبت به استرس وارد چارچوب ادبیات روانشناسی شد، لیکن مرتباً در شیوه های تبیین آن تغییراتی به وجود آمد. د’رنود[۲۸]۳ ( به نقل از دسبون، ۱۹۸۲) طی ایجاد تغییراتی در الگوی زیست شیمیایی سلیه، آن را در زمینه مطالعات اختلالات روانی در محیط اجتماعی قابل استفاده نمود. او در واکنشهای استرس ۵ عامل عمده را پیشنهاد داد. اولین عامل، متغیرهای استرسزای بیرونی است که در جهت برهم زدن تعادل ارگانیزم عمل میکند. دومین عامل، عوامل میانجی مشخص است که میتواند تأثیرات عوامل استرسزا را کاهش دهد. سومین عامل، خود استرس است که نتیجه تعامل بین عوامل استرسزا و عوامل میانجی است. چهارم، نشانگان سازگاری است که ارگانیزم طی آن سعی میکند با عوامل استرسزا مقابله کند. پنجمین عامل، پاسخی است که ارگانیزم به موقعیت استرسزا میدهد. [۲۹]
نظریه لازاروس:
عده دیگری از دانشمندان از جمله روانشناس معروف ریچارد لازاروس[۳۰]۱ معتقد است که وقایع کوچک روزمره بیشتر باعث ایجاد استرسهای جسمی و روانی میشوند تا وقایع مهمی که هلمز از آن ها یاد میکند. این نظریه را تعدادی از محققان مورد تأیید قرار میدهند. مثلاً در پژوهشی که به سال ۱۹۸۳ توسط دو روانشناس به نامهای چارلزاسپیگلر[۳۱]۲و کنت گرایر[۳۲]۳ ، بر روی ۲۰۰ تن از افراد پلیس انجام گرفت، چنین نتیجهگیری شد که استرس حاصل از دستگیری مجرمان بزرگ نسبت به کارهای کوچک و معمولی روزانه از قبیل بردن مجرمان به دادگاه هایی که در صدور حکم تعلل میکنند، بسیار کمتر بود. (کلانتری، ۱۳۷۷)
لازاروس با طرح نظام شناختی ـ ارزیابی خود، که آغازگر دوران تفکر تعاملگرا بوده در حالی که محرکهای محیطی و واکنشهای فردی را به عنوان دو عامل فعال مؤثر بر یکدیگر معرفی نمود، خاطر نشان کرد که هیچکدام آن دو به تنهایی مبین استرس نیستند، بلکه در این زمینه کیفیت و رابطه بین این دو عامل از اهمیت خاصی برخوردار است. وی معتقد بود استرس توسط ادراک شخص از موقعیت روانشناختی تعریف میشود این ادراک شامل تهدیدها، آسیبهای بالقوه، چالشها و ادراک شخص از توانایی مقابله خود با آن ها است . لازاروس همچنین بر مفاهیم تعارض، ناکامی و تهدید تأکید نمود. تعارض زمانی اتفاق می افتد که دو هدف ناسازگار وجود دارند.
ناکامی زمانی اتفاق میافتد دستیابی به یک هدف مانع تحقق هدف دیگر گردد. تهدید شامل پیشبینی و انتظار کشیدن برای ضرر ـ فقدانی است که هنوز اتفاق نیفتاده و بر اساس آنکه شخص فکر میکند تا چه حد توانایی مقابله با آن را دارد، میتواند خفیف یا شدید باشد.
علتهای استرس:
عوامل بسیاری هستند که فشار Stress را بر بافتها و بدن انسانی افزایش میدهند. عواملی مثل شوک الکتریکی، سرما و گرمای شدید، جراحات جسمانی، صداهای بلند و دلخراش، سوء هاضمه، بیخوابی، خستگی شدید جسمانی، مواد مخدر، اختلالات و تنازعات خانوادگی، از این جملهاند که خطر تهدید هر یک از این عوامل در سطح روانی یک فشار روانی محسوب میشود[۳۳]
میسون لوین [۳۴]و دیگران شواهدی گردآوردهاند که ثابت میکرد مانند پاسخهای خودکار، پاسخهای غدد درونریز به استرس نیز به بهترین وجه به صورت الگوها و نه به صورت پاسخهای یکپارچه توصیف میشوند. فشارهای روانی ممکن است هنجاری یا غیر هنجاری باشند. فشارهای روانی هنجاری ناشی از رویدادهای غیرمنتظره نیستند. مانند پیدا کردن شغل جدید، ازدواج، جدایی از همسر، مرگ یکی از اعضای خانواده، فشارهای روانی غیرهنجاری ناشی از رویدادهای کاملاً غیرپیشبینی هستند. مانند گرفتار زلزه شدن یا در موقعیت سرقت از بانک قرار گرفتن. در مطالعات «میدو تاون منهاتان»[۳۵] ، استرسهای زندگی در طبقات زیر در نظر گرفته شده؛ محدودیتهای اقتصادی، خانواده های تک سرپرستی، بیماری جنسی، انزوای اجتماعی و نگرانی در مورد شغل.