۳) محور دیگر ضرورت تأکید کنوانسیونهای بینالمللی مانند اعلامیه جهانی حقوق بشر و حقوق بشر اسلامی بر اهمیت جایگاه خانواده میباشد. بند (۳) ماده ۲۶ اعلامیه جهانی حقوق بشرمیگوید که: «حق تقدم در انتخاب نوع آموزش فرزندان با والدین است». کنوانسیون حقوق کودک (۱۹۸۹) به طور صریح از مسئولیت اصلی والدین در تربیت کودکان سخن گفته است. بند (۱) ماده ۱۸ این کنوانسیون ابراز میدارد که: والدین یا قیم قانونی، مسئولیت اصلی برای رشد و پیشرفت کودک را بر عهده دارند، اساسیترین مسئله آنان منافع عالیه کودک است.»
بند (الف) ماده هفت اعلامیهی حقوقی بشر اسلامی نیز مقرر میدارد که: «هر کودکی از بدو تولد، حقوقی برگردن والدین، جامعه و دولت، در محافظت، تربیت و تامین نیازمندیهای مادی و بهداشتی و تربیتی خود دارد…» بند (ب) همان ماده میافزاید: «والدین و کسانی که از نظر قانون شرع به منزلهی والدین هستند حق انتخاب نوع تربیت فرزندان خود را دارند، آنان باید تربیتی را برگزینند که منافع و آینده فرزندان را در پرتو ارزشهای اخلاقی و احکام شرعی تامین نماید.»
در مقدمه قانون اساسی ایران، خانواده به عنوان واحد بنیادی جامعه و کانون اصلی رشد و تعالی انسان تلقی شده است. دراصل دهم قانون اساسی نیز آمده است: «از آنجا که خانواده واحد بنیادی جامعه اسلامیاست همه قوانین و مقررات و برنامهریزیهای مربوط باید برای اسان کردن تشکیل خانواده، پاسداری از قداست آن و استواری روابط خانوادگی بر پایه حقوق و اخلاق اسلامیباشد.». (احمدی، ۱۳۹۰)
۴) محور دیگر، تهدیدها و آسیبهایی است که در دهه های اخیر نهاد خانواده را به صورت جدی در عرصه جهانی به چالش کشیده و پیآمدهای منفی شدید برای آن به بار آورده است. دنیای امروز که دنیایی مضطرب و پریشان است، علیرغم پیشرفتهای حیرتانگیز علم و صنعت، در مسئله خانواده دچار مشکلات و چالشهای اساسی بزرگی گردیده و حتی گاه اساس و تمامیت آن نیز زیر سوال رفته است. متاثر از تحولات اجتماعی صنعتی و علمی، در بیشتر جوامع (از جمله ایران) مشکلات متعددی برای خانواده پدید آمده است.
به طور خاص کمرنگ شدن رویکرد اخلاق محور و همچنین روند رو به رشد رفع محدودیتهای ارتباط بین مردان و زنان در محیطهای عمومی، گسترش روابط آزاد جنسی، غلبه رویکرد حقوقی به حل مسائل و مشکلات خانواده، نادیده گرفتن یا انکار تفاوتهای طبیعی زن و مرد و در نتیجه مقابله با هر گونه تمایز جنسیتی بین زن و مرد در زمینه حقوقی و مسئولیتها و کوشش در جهت حذف این تمایزها از بارزترین این تهدیدها و آسیبهاست که نخست جوامع غربی و پس از آن ها دیگر جوامع را همچون توفانهایی سهمگین درنوردیده است. شگفتاور آنکه این رویکردهای نظری و عملی ضد خانواده معمولا از پشتوانه نظریههای به ظاهر علمی برخوردار بودهاند و با بهرهگیری از اهرمهای سیاسی و حقوقی، از جمله معاهدات بینالمللی بعضا الزاماور، مسیر گسترش خود به همه جوامع را هموار کردهاند. (بستان، ۱۳۹۰)
اختلافات خانوادگی، طلاق، فرزندان بی سرپرست و بزهکاری نوجوانان و جوانان و … نشاندهنده مشکلات اساسی در خانوادههاست. سنتها، اخلاقیات و روشهایی که به تقویت خانواده میانجآمد، بعضا متزلزل شدهاند و دوری از هویت ملی و دینی و پذیرش هویتهای دنیا گرایانه و دور از اخلاقیات انسانی بسیاری از افراد را تهدید میکند. در پی تغییرات ارزشی و حقوقی دهه های اخیر، فروپاشی خانواده با رشد بی سابقهای روبهرو شده است. به گزارش یونسکو در کشورهای صنعتی جهان از هر چهار مورد ازدواج سه مورد به جدایی میانجآمد (سجادی، ۱۳۸۳)
در ایالات متحده محاسبه فراوانی طلاق نسبت به کل جمعیت نشان میدهد از هر هزار نفر، ۱/۴ نفر اقدام به جدایی میکنند (وارد، ۱۹۹۸). درحدود دو میلیون کودک امریکایی سالانه جدایی والدین را تجربه میکنند (گراسک، ۱۹۸۸). میزان فروپاشی خانواده در کانادا به بیش از ۲۷۰ هزار نفر در سال ۱۹۹۱ رسید (الان، ۲۰۰۱). در سایر کشورهای اروپایی مانند سوید، دانمارک، مجارستان، فنلاند، المان و فرانسه هر سال بیش از سیصد طلاق در مقابل هزار ازدواج واقع میشود. (گراسک، ۱۹۸۸)
تحقیقات نشان میدهد که کودکان پس از جدایی پدر و مادرشان، در واقع اغلب از اضطراب عاطفی اشکاری رنج میبرند. کودکانی که اضطراب عاطفی شدیدی را در زمان طلاق تجربه کردهاند و در سن قبل از مدرسه هستند، دچار سردرگمی و وحشت میشوند، و معمولا خود را به خاطر این جدایی مقصر میدانند. کودکانِ بزرگتر بهتر میتوانند انگیزههای پدر و مادرشان را برای طلاق درک کنند؛ اما اغلب نگران اثرات آن بر آینده خود بوده و غالبا احساس خشم شدیدی را نشان میدهند. (گیدنز، ۱۳۷۴) روانشناسان با مطالعه همه جانبه و بررسیهایی که به عمل آوردهاند، کودکانی که پدر و مادرشان از یکدیگر جدا شدهاند و یا والدین خویش را از دست دادهاند، معمولا به عوارضی چون ترس بدون دلیل، بیخوابی، بی اشتهایی، اختلال در تغذیه، لکنت زبان، پرخاشگری و تجاوز به دیگران دچار میشوند.
بجز عامل طلاق، دیگر ناهنجاریهای خانوادگی همچون ستیز و ناسازگاری پدر و مادر، نبود روابط گرم و محبتامیز و حمایتگرانه بین والدین و فرزندان و بدرفتاری و خشونت آنان با فرزندان در گرایش افراد به کجروی مؤثر شناخته شده است (سیگل، ۱۹۹۷). بر اساس تحقیقات به عمل آمده ۹۶ درصد مجرمین خطرناک در خانواده های خود تحت تاثیر مشکلات ناشی از جداییهای گوناگون والدین قرار گرفتهاند، ۳۴ درصد از مجرمان خطرناک و ۲۸ درصد از مجرمان اتفاقی، کسانی بودهاند که قبل از پنج سالگی به طور قطعی یا متناوب از پدر یا مادر خود محروم گشتهاند (مساواتی اذر، ۱۳۷۴). ۴/۶۰ درصد نوجوانان بزهکار متعلق به خانوادههایی بودهاند که در اثر مرگ و میر والدین یا طلاق از هم پاشیدهاند، ۴۴ درصد معتادان از سرپرستی خوب والدین محروم بودهاند، ۷۰ درصد افرادی که گرفتار آسیبهای اجتماعی میشوند، کودکان طلاق هستند، ۷۰ درصد از بیماران روانی، افراد کژخوی و کسانی که با جامعه و قانون در ستیز میافتند، عموما از خانواده هایی آمدهاند که به نحوی دچار آسیب و لطمه شدهاند. (همان)
۵) با وجود توصیه های تربیتی اسلام و روشهای مبتنی بر آن متاسفانه آمار از روند رو به رشد فروپاشی خانواده، تربیتهای ناصحیح و مشکلات منبعث از نابهنجاریهای خانواده در کشورهای مسلمان حکایت دارند.