-
- آگاهی کامل از اینکه ما عمدتاًً مسبب به وجود آوردن مشکلات هیجانی خود هستیم،
-
- پذیرفتن این موضوع که توانایی تغییر دادن این آشفتگی ها را به نحو چشمگیری داریم،
-
- پی بردن به این نکته که مشکلات هیجانی ما عمدتاًً از عقاید غیرمنطقی ناشی میشوند.
- درک کردن روشن این عقاید
۵-پی بردن به ارزش مجادله کردن با عقاید خودشکن،
۶-پذیرفتن این واقعیت که اگر بخواهیم تغییر کنیم بهتر است به صورت هیجانی و رفتاری سخت بکوشیم عقاید و احساسهای کژکار خود و اعمال متعاقب آن را بی اثر کنیم و
۷- از روش های رفتار درمانی عقلانی-هیجانی برای ریشه کردن یا تغییر دادن پیامد های آشفته برای باقی عمر استفاده کنیم (الیس،۲۰۰۲).
د) دیدگاه الیس در ارتباط با مشکلات زناشویی
در زمینه مشکلات و اختلالات زناشویی نیز، نظریه عقلانی ـ عاطفی چنین بیان میدارد که احساسات و رفتارهای آشفتهای که در روابط به وجود میآید، صرفاً معلول رفتار نادرست یکی از زوجین یا یک عامل آسیبزای دیگر نیست، بلکه تا حدود زیادی این خود زوج هستند که به دنبال تحریکاتی مثل رفتار غلط باعث خلق و یا شکل گرفتن اختلال ارتباطی یا باورهای ارتباطی نادرست میشوند. بنابرین درمانگران، به هنگام کار با همسران با مجموعهای از اختلالات فردی و نیز با اثر مشترکی سرو کار دارند که اختلال هر فردی بر شریک وی اثر میگذارد. لذا اختلالات زناشویی معمولاً چیزی بیشتر از جمع صرف اختلالات هر دو زوج است(الیس و دیگران، ۱۹۸۹؛ به نقل از شریفی، ۱۳۹۰).
نظریه عقلانی ـ عاطفی به جای این که فقط تعامل ها یا صرفاً سیستمی را که زوج در آن قرار دارند مورد نظر قرار دهد، افراد را موضوع اصلی اختلال میداند. این نظریه پیوسته، احساسات و رفتارهای همسران را در نظر دارد، لیکن نحوه تفکرو ارتباط هر یک از آن ها را با تأکید بیشتری مورد بررسی قرار میدهد. هر چند ارتباط بین تفکر، احساس و رفتار، قوی و غیرقابل تردید است، اما برخی از روان شناسان هنوز در این باره چنین بحثی را مطرح میکنند که آیا تفکر پیشنیازی ضروری برای یک تجربه هیجان است یا خیر؟ نظریه عقلانی ـ عاطفی عقیده دارد که تفکر، احساس و رفتار کاملاً در تعادل با یکدیگرند و هر کدام از این فرآیندها نسبت به دو فرایند دیگر، پیوسته در حال تأثیرپذیری و تأثیرگذاری است. آلبرت الیس با بهره گرفتن از الگوی ABC، به همسران نشان داد که چگونه رویدادهای بیرونی صرفاً نقش محدودی در بروز اختلال ها و ناراحتیهای آن ها ایفا میکند. برای مثال خانمی که عادت دارد از همسرش زیاد عیب جویی کند، عیب جویی برای شوهر او، یک رویداد محرک (A) است و مشخص است که زندگی با چنین خانمی کار آسانی نخواهد بود. چون اینگونه رفتارهای او، آرامش و راحتی محیط خانوادگی را به هم خواهد زد. اگر مرد ترجیح دهد که زنش فرد عیب جویی نباشد، در صورت برخورد با عیب جوییهای همسرش، احساس یا پیامد (C) متناسبی از نارضایتی و رنجش در او شکل میگیرد، حال اگر چنین فرض کنیم که مرد از عیب جویی همسرش خیلی بیشتر از مورد قبل ناراحت شود عیب جویی را رفتار غلطی بداند که هیچ فردی از آن خوشش نمیآید و عمیقاً معتقد باشد که همسرش تحت هیچ شرایطی نبایستی از او عیب جویی کند، این تفکر، باوری غیرمنطقی (IB ) یا برآوردی مطلقگرا از رویداد میباشد. چنین باورهای غیرمنطقی، برای این مرد، مسلماًً پیامدهای بسیار ناشایست و ناراحت کنندهای را به بار خواهد آورد. بنابرین افکار و احساسات غیرمنطقی، افراد را به اعمال زیانبخشی وا میدارد مگر اینکه این خشم، توسط افکار و باورهای منطقی مثل افکار بالیده[۱۴۶]، خودیاری بخش[۱۴۷] و متوازن کننده، کنترل شود (الیس و دیگران، ۱۹۸۹؛ به نقل از شریفی، ۱۳۹۰).
نظریه شناخت درمانی[۱۴۸] (آرون بک)[۱۴۹]
الف) زمینه نظری
کلمه «شناختی» که از یک کلمه لاتین به مفهوم فکر کردن گرفته شده است به طرز قضاوت و تصمیمگیری و تعبیر و تفسیر درست یا اشتباه انسان ها از اعمال یکدیگر، اشاره دارد. طرز فکر ما تا حدود زیادی، موفقیت، خشنودی، و حتی ادامه زندگی ما را مشخص میسازد. با اندیشه سالم برای رسیدن به این هدف ها مجهزتر هستیم. اما اگر ذهن ما را مفاهیم نمادین بیمعنی، استدلال های غیرمنطقی و تفسیرهای نادرست اشغال کرده باشد، در برابر واقعیات موجود کور و ناشنوا میشویم(آرون بک :۱۹۸۸ترجمه قراچهداغی، ۱۳۸۶).
ب) نظریه شناختی شخصیت
شناخت درمانگرها علاقه خاصی به تأثیر تفکر بر شخصیت دارند، اگر چه فرایندهای شناختی علت اختلالات روانی نیستند ولی یکی از مؤلفههای مهم این اختلالات محسوب میشوند. در این میان افکار خودکاری که انسانها آگاهی کمی از آن ها دارند نقش مهمی در رشد و تحول شخصیت بازی میکنند. این افکار یکی از جنبههای عقاید هستند و برای شناخت نحوه انتخاب کردن و استنباط انسان ها مهم اند. آنچه در این جا اهمیت دارد تحریفهای شناختی است، یعنی شیوه های فکری نادرستی که موجب غمگینی و نارضایتی انسان میشوند (شارف، ۲۰۰۶: ترجمه فیروزبخت، ۱۳۸۶).
ج) تحریفهای شناختی از دیدگاه آرون بک
معمولاً عقاید یا طرحوارههای مهم اشخاص، در معرض تحریف شناختی قرار میگیرند. چون طرحوارهها غالباً از دوران کودکی شروع میشوند، فرایندهای فکری نگهدارنده آن ها معمولاً معرف خطاهای استدلالی اولیه فردند. تحریفهای شناختی وقتی نمایان میشوند که پردازش اطلاعات نادرست یا نامؤثر باشد(شارف،۲۰۰۶: ترجمه فیروزبخت، ۱۳۸۶)..
تحریفهای شناختی رایج عبارتند از:
-
- تفکر دو مقولهای: وقتی اینگونه فکر میکنیم که امور یا باید دقیقاً مطابق میل ما باشند یا شکست خوردهایم، در واقع درگیر تفکر دو مقولهای یا همه یا هیچ شدهایم.
-
- مشاهده گزینشی: گاهی اوقات انسانها برای تأیید تفکر منفی یا افسرده خویش برخی عقاید یا حقایق را انتخاب میکنند. برای مثال یک بازیگر بیسبال که چند ضربه خوب زده و بازیکن خوبی است روی خطایش متمرکز و در آن غرق میشود. به این ترتیب وی به طور گزینشی روی یکی از وقایع بازی تمرکز کرده تا نتایج منفی بگیرد و احساس افسردگی کند.
- استنباط دلبخواهی: استنباط دلبخواهی یعنی نتیجهگیریهایی که شواهد و حقایق آن ها را تأیید نمیکنند یا آن ها را نقض میکنند. استنباط دلبخواهی دو نوع است:
الف) فکرخوانی[۱۵۰]: اشاره به این موضوع دارد که بعضی از انسانها فکر میکنند میدانند دیگران در مورد آنان چه فکری دارند.
ب) پیشبینی منفی[۱۵۱]: فرد معتقد است اتفاق بدی خواهد افتاد هر چند که شواهدی برای تأیید نظرش ندارد.
-
- فاجعهسازی: در این تحریف شناختی، انسانها در مورد رویدادی مهم اغراق میکنند و از آن یک رویداد وحشتناک میسازند.
-
- تعمیم افراطی: انسانها گاهی بر اساس چند رویداد منفی، تعمیم افراطی میدهند و فکرشان را تحریف میکنند.