۲-۱۲-۴ دیدگاه کانون استراتژیک[۶۶] از نظر روکرت ۱۹۹۲:
میزان بازارگرا بودن یک واحد کسب و کار، درجهاى است که آن واحد کسب و کار اطلاعات را از مشتریان اخذ کرده و آن ها را مورد استفاده، استراتژیهایی را جهت مواجهه با نیازهای مشتریان توسعه و آن استراتژیها را برای پاسخگویی به نیازها و خواسته های مشتریان اجرا می کند(روکرت، ۱۹۹۲).
تعریف بازارگرایی با رویکرد استراتژیک روکرت(۱۹۹۲) دارای ابعادی میباشد که از تعریف کوهلی- جاورسکی(۱۹۹۰) و نارور- اسلاتر(۱۹۹۰) گرفته شده است. در این تعریف، بجای تمرکز بر کل شرکت یا بازار خاص، بر واحد استراتژیک کسب و کار به عنوان واحد تحلیل خود تمرکز میکند. این موضوع در راستاى یکی از تحقیقات انجام شده قبلی واکر و روکرت است(واکر و روکرت، ۱۹۸۷).
روکرت بازارگرایی را متشکل از سه بخش میداند:
۱- ایجاد بانک اطلاعات مربوط به مشتری و بازار بر اساس مجموعه اهداف سازمان
۲- طراحی استراتژی های متمرکز بر بازار و مشتری
۳- اجرای استراتژی های مربوط به بازار و مشتری
در بخش اول رویکرد استراتژیک روکرت(۱۹۹۲)، مدیران بر حسب مجموعه اهداف سازمانی اطلاعات مربوط به محیط بیرونی شرکت را جمع آوری مینمایند، این اطلاعات را تجزیه و تحلیل کرده و آن ها را در راستای اهداف سازمانی خود تفسیر مینمایند، با این کار شرکتها قادر میشوندکه منابع خود را در واحد استراتژیک کسب و کار به نحو مطلوبی تخصیص دهند.
سپس مرحلهى دوم فعالیت شرکتهای بازارگرا بر مبنای طراحی استراتژی های تمرکز بر بازار و مشتری انجام میگیرد. این فعالیتها در مسیر فرایند برنامه ریزی استراتژیک قرار میگیرد. در این فرایند نیازها و خواسته های مشتری شناسایی شده و استراتژی های در راستای پاسخگویی به این نیازها و خواسته ها طراحی میگردند(روکرت، ۱۹۹۲). روکرت در بخش سوم تعریف شرکتهای بازارگرا به اجرای استراتژی های بازارگرا می پردازد. در این بخش سازمان در جهت عملی ساختن استراتژیها و برآوردن نیازها و خواسته های مشتری اقدام می کند.
۲-۱۲-۵ دیدگاه مشتری گرایی از نظر دشپند و همکاران ۱۹۹۳:
مشتری گرایی مجموعه ای از اعتقادات است که علایق و ترجیحات مشتری را در درجه ى اول اهمیت قرار میدهد، اما در همین حین نیازهای دیگر ذینفعان سازمان همچون صاحبان، مدیران و کارمندان را برای ایجاد و توسعه شرکتی که در درازمدت سودآور باشد، فراموش نمیکند(دشپند، فارلی، و وبستر، ۱۹۹۳).
دشپند و همکاران(۱۹۹۳) دارای نگاهی متفاوتتری به بازارگرایی میباشند و آن را معادل با مشتری گرایی میدانند و بر این عقیدهاند که رقیبگرایی که در دیدگاه نارور و اسلاتر(۱۹۹۰) به عنوان عنصر دوم بازارگرایی آمده، ممکن است که با مشتری گرایی در تناقض باشد و بهمین منظور لفظ مشتری گرایی را بجای بازارگرایی پیشنهاد میکنند و به دلیل اینکه در سایر دیدگاه های بازارگرایی تمرکز بجای اینکه بروی مشتریان باشند بروی رقبا است، اساساً توجه کانونی بر رقبا را از سازهى بازارگرایی حذف میکنند.
با این حال دشپند و همکاران(۱۹۹۳) به عنصر هماهنگی بینبخشی به دلیل اینکه منجر به بهبود عملکرد در بخش مشتری گرایی می شود، تأکید دارند و معتقدند که این بعد بخشی از مفهوم ذاتی مشتری گرایی میباشد.
دشپند و همکاران(۱۹۹۳) معتقدند که مشتری گرایی بخشی از فرهنگ سازمانی است که ارزشهای مربوط به آن، تمرکز و توجه به مشتری را تقویت کرده و آن را پایدار میسازد. این نگاه مشابه با نگاه اسلاتر و نارور میباشد که بازارگرایی را اینگونه معرفی میکنند:
فرهنگی که بالاترین اولویت را به سودآوری و حفظ و خلق ارزش برتر برای مشتریان خود، در کنار مدنظر قراردادن علائق سایر ذینفعان قائل است و هنجارهایی را برای رفتار کارکنان و مدیران برای توسعه سازمانی و پاسخگویی به اطلاعات بازار تنظیم می کند(دشپند، فارلی، و وبستر، ۱۹۹۳).
۲-۱۲-۶ دیدگاه ترکیبی از نظر لافرتی و همکاران ۲۰۰۱:
اهمیت اطلاعات
هماهنگی بینبخشی
تأکید بر مشتریان
انجام اقدامات
ابعاد ترکیبی بازارگرایی
شکل ۲-۱ بازارگرایی از دیدگاه ترکیبی، منبع: لافرتی و همکاران(۲۰۰۱)
با وجود بعضی از تفاوتهای پایه در بین پنج مدل، مشابهتهایی نیز وجود دارد که منعکسکنندهى توافق عمومی بروی سنگ بنای پایهای بازارگرایی میباشد. در هر پنج دیدگاه بازارگرایی، چهار حوزهى عمومی مورد توافق وجود دارد که عبارتند از(لافرتی و هالت، ۱۹۹۹):
۱- تأکید بروی مشتریان
۲- اهمیت دانش (اطلاعات) به اشتراک گذاشته شده
۳- هماهنگی بین بخشی فعالیتها و روابط بازاریابی
۴- پاسخگو بودن نسبت به کنشهای بازار با انجام اقدامات مقتضی و متناسب
۲-۱۲-۶-۱ تأکید بر مشتریان
در کانون توجه تمام مدلهای بازارگرایی، تأکید بر مشتریان سازمان است. از آنجایی که بازارگرایی عملیاتی نمودن و پیاده سازی مفهوم بازاریابی است، پس قابل قبول خواهد بود که پیش فرض پای های برآورده نمودن نیازها و خواسته های مشتریان سازمان، در داخل مفهوم بازارگرایی نهادینه شده باشد. فارغ از هر گونه رویکرد و دیدگاه منتخب، به روشنی در تعاریف مختلف بازارگرایی آمده است (لافرتی و هالت، ۱۹۹۹)که نیاز هر شرکت برای درک مشتریانش(شاپیرو، ۱۹۸۸)، برآورده کردن نیازهای جاری(روکرت، ۱۹۹۲) و نیازهای آتی(کهلی و جاورسکی، ۱۹۹۰) و خلق ارزش برای آن ها(نارور و اسلاتر، ۱۹۹۰) و در اولویت اول قرار دادن تمایلات آن ها(دشپند، فارلی، و وبستر، ۱۹۹۳).
۲-۱۲-۶-۲ اهمیت دانش (اطلاعات)
عنصر دوم قوام دهندهى تعریف بازارگرایی، اهمیت اطلاعات در درون سازمان میباشد. این اطلاعات بار دیگر متمرکز بر مشتریان میباشد. شاپیرو(۱۹۸۸) اذعان میدارد که شرکتی که توسط بازار تحریک می شود، باید دربارهى همهى عوامل مهم تاثیرگذار بر خرید اطلاعاتی کسب کند و این اطلاعات را مورد استفاده قرار دهد. این نگرش توسط سایر دیدگاه ها نیز منعکس شده است.کهلی و جاورسکی(۱۹۹۰) به ضرورت تولید اطلاعات اشاره کردندکه بعداً در چهارچوب گسترده تر هوشمندی بازار مورد بحث قرار میگیرد. نارور و اسلاتر(۱۹۹۰) اظهار کردندکه برای خلق ارزش برای مشتری باید تا حدودی نیاز و نگرشهای آن ها را درک نمود که این مسئله کسب اطلاعات در مورد کلیه محدودیتهایی که مشتریان با آن ها رودرو هستند را الزامی میسازد. روکرت(۱۹۹۲) همچنین به روشنی بیان میدارد درجهای که یک شرکت اطلاعات مربوط به مشتریان را کسب و مورد استفاده قرار میدهد، میزان بازارگرایی آن شرکت را مشخص می نماید. در نهایت، مفهوم بازارگرایی از نظر دشپند و همکاران(۱۹۹۳) اینگونه است که اگرچه تمرکز بر اطلاعات مربوط به نیازهای مشتریان در یک شرکت بازارگرا مهم است، اما بدون در نظر گرفتن ارزشهای حاکم و انگارههای موجود در سازمان در رابطه با مشتریان، نمی توان از این اطلاعات بهره لازم را برد و در حقیقت ارزشهای مرتبط با مشتری مداری به صورت دقیق و روشن مفهوم تمرکز بر مشتری را روشن میسازند(لافرتی و هالت، ۱۹۹۹).