افزون بر این، بالبی مدل کارکرد درونی را به عنوان عاملی در نظر میگیرد که دلبستگی اولیه را به دلبستگی و روابط در تمام طول زندگی پیوند میزند. او معتقد است مدلهای کارکرد درونی که افراد از خود و دیگران تشکیل می دهند باعث تداوم تجارب، شناختها و احساسات اولیه دلبستگی در رفتارها و روابط بعدی افراد می شود، در روابط و موقعیتهای مختلف به کار گرفته می شود و بر تعاملات اجتماعی و سایر روابط نزدیک فرد اثر می گذارد. بنابرین، با توجه به پایداری نسبی مدلهای کارکرد درونی، دلبستگی دوران کودکی ممکن است در تمام طول زندگی فرد باقی بماند و مبنایی برای بروز دلبستگی و روابط نزدیک در سالهای بزرگسالی شود (میکیولینسر و همکاران، ۲۰۰۵). از این رو، نظریه دلبستگی از تمرکز بر دوران نوزادی فراتر رفته و به عنوان یک چهارچوب نظری برای مطالعه ارتباط با افراد مهم (از جمله والدین و همسالان) در سالهای بزرگسالی (آرمسدن و گیرینبرگ، ۱۹۸۷؛ نیکرسون و نیگل[۱۶۰]، ۲۰۰۵) و در روابط نزدیک و عاشقانه (هازن و شیور، ۱۹۸۷) نیز به کار گرفته شده است.
۲-۲-۱- دلبستگی در بزرگسالی
اگرچه دلبستگی اساساً در رابطه با دوران نوزادی مطرح شد، اما دیری نگذشت که این مفهوم الهام بخش نظریهپردازان نوجوانی و بزرگسالی گشت و نظریه دلبستگی برای نوجوانان و جوانان نیز به کار رفت. براین اساس، هازن و شیور (۱۹۸۷) روابط نزدیک و عاشقانهی بزرگسالی را نوعی فرایند دلبستگی میپندارند که با توجه به تاریخچه دلبستگی متفاوت افراد، در افراد مختلف به گونه ای متفاوت تجربه می شود. آن ها معتقدند که روابط نزدیک بزرگسالی همچون پیوند دلبستگی والد- کودک فرآیندی زیستی- اجتماعی است که طی آن بزرگسالان در روابط نزدیک خویش با یکدیگر پیوند عاطفی برقرار میکنند. در این رویکرد مؤلفه های اصلی نظریه دلبستگی که در رابطه با دلبستگی دوران نوزادی مطرح شده است برای دلبستگی در سنین بزرگسالی و در روابط نزدیک نیز به کار میرود و اعتقاد بر این است که سه سبک دلبستگی ایمن، اجتنابی و اضطرابی- دوسوگرا که در رابطه با دوران کودکی مطرح میشوند، روابط نزدیک بزرگسالی را تحت تأثیر قرار می دهند و بدین ترتیب، افراد به چهره های دلبستگی سنین بزرگسالی خویش به گونه ای همسو با سبک دلبستگی اولیه خود واکنش نشان می دهند. بنابرین در سنین بزرگسالی افراد علاوه بر اینکه دلبستگی به والدین خود را حفظ میکنند بر اساس اینکه ارتباط با دیگران به چه میزان کارکردهای مشابه با دلبستگی اولیه (امنیت و حمایت عاطفی) را برای آنان فراهم میآورد، پیوندهای دلبستگی جدیدی نیز از جمله با همسالان خویش تشکیل می دهند (هازن و شیور،۱۹۹۴).
در این زمینه آرمسدن و گرینبرگ (۱۹۸۷) بر اساس نظریه دلبستگی بالبی، پرسشنامهای تهیه کردند که ادراک مثبت و منفی بزرگسالان را از ابعاد شناختی/ عاطفی ارتباط خود با والدین و دوستان میسنجد. مطابق با تقسیم بندی آرمسدن و گرینبرگ سه بعد اساسی ارتباطات، اطمینان و بیگانگی در دلبستگی دوره بزرگسالی وجود دارد. منظور از ارتباطات، روابط همزمان و متقابلی است که به ایجاد پیوندهای عاطفی قوی بین والدین و فرزندان کمک می کند. ارتباطات مثبت بین والدین و فرزندان، احساس ایمنی بیشتری در مراحل مختلف رشد به وجود خواهد آورد. ارتباطات والد- کودکی همچنین شالودهای برای ارتباط با افراد دیگر و همسالان در سراسر زندگی ایجاد می کند. اطمینان، از ویژگیهای مهم ارتباط با همسالان و همان احساس امنیت و اطمینان از بابت وجود فردی دیگر، جهت تأمین نیازهای قطعی می باشد. بیگانگی به احساس طرد شدن مربوط میباشد. هنگامی که فرد احساس کند نماد دلبستگی در دسترس نیست، نوع دلبستگیاش ناایمن و مبتنی بر بیگانگی خواهد بود (باروکاس،۲۰۰۶، به نقل از سلیمی ، ۱۳۸۷).
۲-۳- فاصله روانشناختی
افزایش رفتارهای ناهنجاری چون پرخاشگری، قلدری و خشونت در محیطهای آموزشی و در میان نوجوانان و جوانان متخصصان حوزه های مختلف از جمله تعلیم و تربیت را بر آن داشته است تا به بررسی ریشهها و عوامل تعیینکننده رفتار افراد با دیگران بپردازند. در این زمینه برخی از متخصصان عوامل اجتماعی و فرهنگی را مدنظر قرار داده اند، عدهای به عوامل مربوط به خانواده و مدرسه پرداختهاند و در نهایت تعدادی از متخصصان نیز عوامل شخصیتی و ریشه های روانشناختی رفتار افراد با دیگران را مورد توجه قرار داده اند و در این راستا فاصله روانشناختی را به عنوان یکی از عوامل روانشناختی زمینه ساز رفتارهای ضداجتماعی و ناهنجار معرفی کرده اند (هاردی، بتاچرجی، رید و آکوئینو، ۲۰۱۰).
فاصله روانشناختی ایدهای قدیمی در روانشناسی اجتماعی است که توجه نظری و تجربی قابل ملاحظهای را به خود اختصاص داده است. فرض زیربنایی سازهی فاصله روانشناختی این است که افراد با یکدیگر به عنوان یک عامل بیرونی و عینی رفتار نمیکنند، بلکه تعامل آن ها با دیگران تحت تأثیر نحوهای است که آن ها را در فضای روانشناختی خود جای داده اند (لیبرمن، تروپ و استفان، ۲۰۰۷). بسته به اینکه افراد در فضای روانشناختی ما جایگاهی نزدیک و یا دور را به خود اختصاص داده باشند، به گونه ای متفاوت با آن ها رفتار خواهیم کرد. بدین ترتیب، احتمال بیشتری وجود دارد نسبت به افرادی که آن ها را در فضای روانشناختی خود از نظر اجتماعی نزدیک ادراک میکنیم توجه اخلاقی روا داریم و با آن ها به طور اخلاقی رفتار کنیم و چنانچه افراد و یا گروههایی را در فضای روانشناختی خود دور ادراک کنیم احتمال کمی وجود دارد نسبت به آن ها توجه اخلاقی روا داریم و به صورت اخلاقی رفتار کنیم (هاردی، بتاچرجی، رید و آکوئینو، ۲۰۱۰). از این رو، فاصله روانشناختی با دامنه وسیعی از رفتارهای غیر اخلاقی (پرخاشگری و خشونت) و اخلاقی (کمک کردن به دیگران) در ارتباط است و بر این اساس رید و آکوئینو (۲۰۰۳) فاصله روانشناختی را دربردارندهی دو بعد جهتگیری غلبه اجتماعی و حریم رعایت اخلاقی میدانند. که در ادامه توضیح داده خواهند شد.
۲-۳-۱- جهتگیری غلبه اجتماعی
تبعیض، اختلاف و نابرابری تجربهای فراگیر در تمام جوامع انسانی است. منشأ این اختلافات و نابرابریها گاهی قومیت، نژاد، مذهب و به بیانی دیگر عضویت افراد در یک گروه است. پیامد ناگوار این اختلافات و نابرابریها از جمله رشد روزافزون خشونتهای گروهی، توجه نظریهپردازان را به بررسی این موضوع و تئوریپردازی در این زمینه جلب کردهاست.