راجرز[۴۶] (۱۸۹۷) ، عزت نفس را ارزیابی مداوم شخصی از ارزشمندی خویشِ خود و یا نوعی قضاوت نسبت به ارزشمندی وجود خود تعریف کردهاست . او معتقد است که این صفت در انسان حالت عمومی دارد و محدود و زودگذر نیست . طبق نظر راجرز ، عزت نفس در اثر نیاز و توجه مثبت دیگران به وجود میآید که شامل بازخوردها ، صمیمیت و پذیرش و مهربانی از طرف محیط به ویژه والدین است (خورانی ، ۱۳۸۷) .
کارل راجرز که روش او پدیدارشناسی و دیدگاهش انسان گرایی است . بر ادراک ، خودشکوفایی ، مفهوم خویشتن ، تکامل شخصیت در دوره های بالاتر کودکی و تغییرات مداوم شخصیت تکیه میکند . به نظر راجرز هر چه ناهماهنگی بین خودهای واقعی و آرمانی بیشتر باشد عزت نفس کمتر و میزان ناسازگاری بیشتر خواهد بود . تفاوت جیمز و راجرز در آن است که جیمز توجه اش نسبت به واقعی و خود آرمانی و راجرز توجه اش به ناهماهنگی خودهای واقعی و خودآرمانی به عنوان تعیین کننده عزت نفس است (همان منبع) .
جرج مید[۴۷] (۱۸۹۹)، معتقد است که تصورات و نگرش های شخص ، نقش زیادی در زندگی او دارند . این تصورات میتواند مربوط به موقعیت های درونی یا بیرونی باشد . تصورات بر اساس بازخوردی که از نظر دیگران به دست میآید ، تشکیل می شود . بنابرین شخص خصوصیات خود را به گونه ای درک میکنند که دیگران آن خصوصیات را به وی نسبت میدهند . او نتیجه گرفت عزت نفس بر اثر انعکاس ارزیابی دیگران به وجود میآید و این اجتماع است که برای افراد معیارهای زندگی را تعیین می کند و از طرفی نظریات در شخصی درونی و عزت نفس او را شکل میدهد .
در سال ۱۹۶۵ ، رزنبرگ[۴۸] عزت نفس را به صورت ارزیابی شخص نسبت به خود و بیانگر نحوه ی برخورد فرد را تأیید یا عدم تأیید خود ، یا به عبارتی نگرش مطلوب و نامطلوب نسبت به خود تعریف کرد . کوپر اسمیت[۴۹] (۱۹۷۶)، نیز معتقد است عزت نفس ، ارزیابی فرد از خویش است که آن را از طریق توجه به خویش به دست می آورد و نشانه ی نگرشی است از تأیید یا عدم تأیید و میزانی که فرد به توانایی ، موفقیت و ارزش خویش ، اعتقاد دارد . به عقیده ی آن دو عزت نفس بیانگر نگرش فرد درباره ی خودش است که ممکن است از مقایسه خود با دیگران و یا مستقل از آن ها شکل بگیرد (بیابانگرد ، ۱۳۷۸) .
رزنبرگ بیان میدارد عزت نفس طی زمان خود را به طور متغیر نشان میدهد و نسبت به وقایع بد یا خوب حساس است که ثبات و عدم ثبات آن ممکن است حاکی از فعالیت فرد در این رویدادها باشد . کوپراسمیت چهار عامل را در تحول عزت نفس مهم میداند ؛ ۱) ارزشی که فرد از دیگران دریافت می کند . ۲)تجربه ی همراه با موفقیت ، در موقعیتی که فرد خودش را در تعامل با محیط می بیند . ۳) تعریف شخص از موفقیت و شکست . ۴) شیوه ی فرد در ارتباط با انتقاد (ری شهری و دیگران ، ۲۰۱۱) .
رابسون[۵۰] (۱۹۸۵) ، عزت نفس را حس رضامندی از خویشتن پنداری میداند که از ارزیابی خود درباره ی ارزشمندی ، جذابیت ، شایستگی ، کفایت ، قدر و منزلت و توانایی جهت ارضای تمایلات و خواسته های فرد ناشی می شود (زینی وند ، ۱۳۸۴) .
مزلو[۵۱] (۱۹۸۹) ، از عزت نفس به عنوان یک نیاز یاد کرده و بیان میکند همه ی افراد جامعه ی ما به احترام به خود یا عزت نفس یا احترام به دیگران تمایل یا نیاز دارند ، یعنی نیاز فرد به ایجاد تصویر مثبت در دیگران نسبت به خودش (ری شهری و دیگران ، ۲۰۱۱).
سیف در تعریف عزت نفس چنین آورده است : نیاز به احترام خود ، به عبارت دیگر نیاز به کسب موفقیت و تأیید یا نیاز به ایجاد تصور مثبت درباره ی خود و دیگران و این که دیگران او را فردی قابل احترام بدانند . همچنین بیابانگرد ، عزت نفس را درجه ی تصویب ، تأیید ، پذیرش و ارزشمندی که شخص به خود نسبت میدهد میداند (همان منبع) .
شاملو معتقد است ، عزت نفس عبارت است از ارزیابی و ارزشیابی مداومی که شخص نسبت به ارزشمندی خویشتن دارد و نوعی قضاوت شخصی نسبت به ارزشمندی وجودی میباشد (خورانی ، ۱۳۸۷) .
مکی[۵۲] و اسمیت[۵۳] (۲۰۰۲)، درباره ی عزت نفس بیان میکنند ؛ عزت نفس یکی از عوامل تعیین کننده ی رفتار در انسان به شمار میرود . در حقیقت برداشت و قضاوتی که افراد از خود دارند تعیین کننده چگونگی برخورد آن ها با مسائل مختلف است . فردی که عزت نفس پایین دارد و برای خود ارزش و احترامی قائل نیست ، ممکن است دچار انزوا ، گوشه گیری و رفتارهای ضداجتماعی شود . بنابرین عزت نفس را می توان مجموعه ای از افکار ، عواطف و تجربه ها تصور کرد که در فرایند زندگی اجتماعی شکل می گیرند (کردلو ، ۱۳۸۷) .
عزت نفس جنبه ای از تجربه و کیفیت زندگی فرد است . نوعی خود ارزیابی مثبت ، پیشبینی کننده ی قاطع برای خوشبختی عمومی و درجه ی تطابق با زمینه ی اجتماعی فرد و همچنین عامل قدرتمند در محافظت در مقابل مخاطرات روانی و اجتماعی (پپی[۵۴] و همکاران، ۲۰۰۶) .
همان گونه که هیچ انسانی نمی توان بدون شخصیت محسوب کرد . به همان ترتیب هیچ انسانی را بدون حرمت خود یا عزت نفس نمی توان در نظر گرفت . چه اغلب نظریه ها بر این باور بودند که حرمت خود ، ویژگی دیرپای شخصیت است و اشاره به برخی سطوح کلی و فرضی خودسنجی[۵۵] دارد . به دیگر سخن ، حرمت خود ، درکی است که فرد از خود دارد ، اما این درک با قضاوت های ارزشی همراه است و دربر گیرنده میزانی از حرمت خویش[۵۶] و خویشتن پذیری[۵۷] و بنابرین حس ذهنی و دیرپایی از میزان پذیرش خود به شمار میرود (براندن[۵۸] ؛ ترجمه ی قراچه داغی ، ۱۳۷۹) .
عزت نفس دو جنبه ی وابسته ی مشترک دارد ، حس اثربخشی فردی[۵۹] (خود اثربخشی) ، حس ارزش فرد (حرمت نفس) . خود اثربخشی یعنی ، اعتماد به کارکرد و کنش ذهن ، توانایی اندیشیدن ، در فرایندهایی که به وسیله ی آن قضاوت و انتخاب میکنیم یا تصمیم میگیریم ، اعتماد به توانایی خود در درک حقایق و واقعیت هایی که در حوزه ی علایق و نیازهایمان قرار می گیرند و حس ارزش فردی یعنی احساس رضایت از خود (همان منبع) .
علی رغم تعاریف متعددی که از عزت نفس به عمل آمده می توان یک عامل مشترک را در میان همه آن ها پیدا کرد و آن جنبه ارزشی است که در مورد «خود» بیان می شود ، باید توجه نمود که عزت نفس را از خودپنداره متمایز نمود زیرا خودپنداره مجموعه ای از مفاهیم است که فرد برای توصیف خویش از آن ها استفاده میکند ، اما عزت نفس به ارزیابی و قضاوت هایی که شخص درباره خصوصیات خود دارد مبتنی میباشد .