او هوش هیجانی را مشتمل بر پانزده مؤلفه میداند که با بهره گرفتن از خرده مقیاسهای «پرسشنامه هوش هیجانی بار-اون» سنجیده میشوند.
ابعاد هوش هیجانی از دیدگاه بار-اون
۱-خودآگاهی هیجانی
۲-قاطعیت
۳-حرمت نفس
۴-خود شکوفایی
۵-استقلال
۶-همدلی
۷-روابط بین فردی
۸-مسئولیتپذیری اجتماعی
۹-حل مسئله
۱۰-واقعیت سنجی
۱۱-انعطافپذیری
۱۲-تحمل فشار
۱۳-کنترل تکانه
۱۴-شادکامی
۱۵-خوشبینی
۲-۳-۱۰ آموزش و یادگیری هوش هیجانی
افراد در تواناییهای هوش هیجانی با یکدیگر متفاوتاند، به اعتقاد گلمن، زیربنای اصلی توانای افراد، سیستم عصبی آنهاست، اما مدار مغزی مربوطه، انعطافپذیر بوده و همواره در حال تغییر است. این تواناییها تا حد زیادی نشانگر مجموعه عادات و واکنشهای افراد است که نقصان آن ها را میتوان با آموزش و تلاش جبران نمود.
بسیاری از متخصصان عصبشناسی معتقدند که ۸۰ درصد از هوش هیجانی افراد به هنگام تولد شکل یافته و لایتغیر میباشند. از سوی دیگر بر این باورند که تلاشهای فراوانی را میتوان روی ۵۰ درصد دیگر انجام داد (زارع، ۲۰۰۱).
هر کودکی که به دنیا میآید دارای استعدادهای خاصی برای حساسیت هیجانی، حافظه هیجانی، پردازش اطلاعات هیجانی و توان یادگیری هیجانی میباشد. این استعداد فطری به وسیله تجارب زندگی بخصوص از طریق مبادلاتی که حاوی پیامهای هیجانی میباشند توسعهیافته و یا آسیب میبینند. این پیامهای هیجانی که کودک از والدین، معلمین و همسالان خود بهمرور دریافت میکند، ظرفیتهای هیجانی او را شکل میدهند (مختاری، ۲۰۰۵).
واکنش هیجانی بین کودک و والدین نه تنها در پیشرفت تواناییهای شناختی او تأثیر میگذارد بلکه در تکامل بخشهایی از مغز که مربوط به هشیاری هیجان و تنظیم هیجانات میشود نیز مؤثر است. نتایج پژوهشها حاکی از آن است که افرادی که روابط هیجانی مثبتی را در دوران کودکی تجربه میکنند در بزرگسالی رفتارهای هیجانی و مهارتهای اجتماعی سازگارتری را نشان میدهند (تیلور، ۱۹۹۹).
همان طور که مورد انتظار است کودکان خانواده هایی که ازنظر عاطفی و هیجانی در معرض رفتارهای والدینی با هوش هیجانی پایین هستند دارای مشخصه های ذیل میباشند:
ضعف در کنترل عصبی و مهارتهای اجتماعی، ناتوانی دریافتن جایگاه مناسب در گروه همسالان، فقدان توانایی همدلی و حساسیت نسبت به احساسات دیگران که تمامی اینها از طریق طرد شدن کودک توسط همسالان و مربیان، صدمات جدی بر عزتنفس وی وارد میسازند، لذا برنامه آموزشی و هیجانی (SEL) در پرورش افراد آگاه، مسئول، ضد خشونت و دلسوز یکی از مؤثرترین آموزشهایی است که باید در مدارس به آن پرداخت.
آموزش مهارتهای ارتباطی، اجتماعی و هیجانی در مدارس به منظور کاستن از رفتارهای پرخطر خشونتگرایی مصرف مواد مخدر، الکل، رفتارهای جنسی پیش از موعد و کلیه رفتارهای ضداجتماعی، از اهمیت ویژهای برخوردار است. گر چه به نظر گلمن ممکن است مهارتهای هوش هیجانی را در مراحل مختلف زندگی آموخت ولی ممکن است به زمان طولانی نیاز نباشد، بخصوص در افرادی که دارای هوش هیجانی بسیار پایینی هستند که به گفته لودو (۱۹۹۶) احتمالاً نیاز به سیمکشی مجدد بخشهایی از مغز آنان میباشد (زارع، ۲۰۰۱).
۲-۴ هوش معنوی
۲-۴-۱ هوش
هوش رفتار حل مسئلۀ سازگارانهای است که در راستای تسهیل اهداف کاربردی و رشد سازگارانه جهتگیری شده است. رفتار سازگارانه، شباهت اهداف متعددی را که باعث تعارض درونی میشوند، کاهش میدهد. این مفهوم هوش، مبتنی بر گزارهای است که فرایند حرکت به سوی اهداف، انجام راهبردهایی را برای غلبه بر موانع و حل مسئله ضروری میسازد. (نازل[۴۴]، ۲۰۰۴)
گاردنر[۴۵] هوش را مجموعه تواناییهایی میداند که برای حل مسئله و ایجاد محصولات جدیدی که در یک فرهنگ ارزشمند تلقی میشوند، به کار میرود. ازنظر وی انواع نهگانه هوش عبارتاند از: هوش زبانی، موسیقیایی، منطقی-ریاضی، فضایی، بدنی-حرکتی، هوشهای فردی (که شامل هوش درون فردی و بین فردی میشود)، هوش طبیعتی و هوش وجودی که شامل ظرفیت مطرح کردن سؤالات وجودی است (آمرام، ۲۰۰۵).
مفهوم تحلیلی غرب[۴۶] از هوش، بیشتر شناختی است و شامل پردازش اطلاعات میشود؛ در حالی که رویکرد ترکیبی شرق[۴۷] نسبت به هوش، مؤلفههای گوناگون عملکرد و تجربه انسان، ازجمله شناخت، شهود و هیجان را در یک ارتباط کامل[۴۸] (یکپارچه) در برمیگیرد. (نازل، ۲۰۰۴).
درمجموع، هوش عموماً باعث سازگاری فرد با محیط میشود و روشهای مقابله با مسائل و مشکلات را در اختیار او قرار میدهد. همچنین توانایی شناخت مسئله، ارائه راهحل پیشنهادی برای مسائل مختلف زندگی و کشف روشهای کارآمد حل مسائل از ویژگیهای افراد باهوش است.
۲-۴-۲ معنویت
معنویت[۴۹] به عنوان یکی از ابعاد انسانیت شامل آگاهی و خودشناسی میشود بیلوتا معتقد است معنویت، نیاز فراتر رفتن از خود در زندگی روزمره و یکپارچه شدن با کسی غیر از خودمان است، این آگاهی ممکن است منجر به تجربهای شود که فراتر از خودمان است (جانسون، ۲۰۰۱).
معنویت امری همگانی است و همانند هیجان، درجات و جلوههای مختلفی دارد؛ ممکن است هشیار یا ناهشیار، رشد یافته یا غیر رشد یافته، سالم یا بیمارگونه، ساده یا پیچیده و مفید یا خطرناک باشد. (وگان، ۲۰۰۲)
ایمونز[۵۰] تلاش کرد معنویت را بر اساس تعریف گاردنر از هوش، در چارچوب هوش مطرح نماید. وی معتقد است معنویت میتواند شکلی از هوش تلقی شود؛ زیرا عملکرد و سازگاری فرد (مثلاً سلامتی بیشتر) را پیشبینی میکند و قابلیتهایی را مطرح میکند که افراد را قادر میسازد به حل مسائل بپردازند و به اهدافشان دسترسی داشته باشد. گاردنر ایمونز را موردانتقاد قرار میدهد و معتقد است که باید جنبههایی از معنویت را که مربوط به تجربه های پدیدار شناختی هستند (مثل تجربه تقدس یا حالات متعالی) از جنبههای عقلانی، حــل مسئله و پردازش اطلاعات جدا کرد. (آمرام، ۲۰۰۵) میتوان علت مخالفت بعضی از محققان، همانند گاردنر، در مورد این مسئله که هوش معنوی متضمن انگیزش، تمایل،[۵۱] اخلاق[۵۲] و شخصیت است را به نگاه شناختگرایانه آنان از هوش نسبت داد (نازل، ۲۰۰۴)
وگان بعضی از خصوصیات معنویت را چنین عنوان کردهاست:
۱ ـ بالاترین سطح رشد در زمینههای مختلف شناختی، اخلاقی، هیجانی و بین فردی را در برمیگیرد.
۲ ـ یکی از حوزه های رشدی مجزا میباشد.
۳ ـ بیشتر به عنوان نگرش مطرح است. (مانند گشودگی نسبت به عشق)
۴ ـ شامل تجربه های اوج میشود.
معنویت در دیدگاه مؤلفان این مقاله عبارت است از: ارتباط با وجود متعالی، باور به غیب، باور به رشد و بالندگی انسان در راستای گذشتن از پیچو خمهای زندگی و تنظیم زندگی شخصی بر مبنای ارتباط با وجود متعالی و درک حضور دائمی وجود متعالی در هستی معنادار، سازمانیافته و جهتدار الهی. این بعد وجودی انسان فطری و ذاتی است و با توجه به رشد و بالندگی انسان و در نتیجه انجام تمرینات و مناسک دینی متحول شده و ارتقا مییابد.