کودک عصبانی، قسمتی در بیمار است که از عدم ارضای نیازهای هیجانیاش در کودکی بسیار عصبانی است و بدون توجه به پیامدهای منفی رفتارش، پرخاشگری میکند. کودک عصبانی در مقایسه با کودک آسیبپذیر، فرد را از احساسهای دردناک مرتبط با طرحوارههای برانگیخته شده، بیشتر حمایت میکند.
کودک تکانشی/ بی انضباط، هیجانهای خود را بیان میکند، بر اساس خواستههای خود رفتار میکند، و پیرو تمایلات ذاتی لحظه به لحظه خود به شیوه بیانضباطی است، بدون آنکه پیامدهای احتمالی آن را برای خود و یا دیگران در نظر بگیرد. کودک خوشحال، سبکی است که در آن نیازهای هیجانی برآورده میشود.
سبک تسلیمشونده فروتن، در مقابل طرحواره تسلیم میشود و تظاهر آن به صورت کودکی منفعل و درمانده است که به دیگران وابسته میشود. سبک محافظ جدا افتاده، حالتی از کرختی یا انفصال است که در آن عواطف مرتبط با طرحواره به طور کامل از حیطه آگاهی منفک میشوند. سبک جبران کننده افرطی، با بد رفتاری با دیگران و رفتار کردن به سبک متضاد با طرحواره، سعی میکند با طرحواره خود بجنگد. سبک پدر یا مادر تنبیهگر، خشم یا نفرت درونیشده یکی از والدین یا هر دو است.
شکلگیری این سبک ناشی از تنبیه بیمار در زمان کودکی به دلیل انجام کارهای غلط است. نشانه ها و علامتهای آن به صورت خود- سرزنشگری، انکار خود، خود-آسیبرسانی، افکار خودکشی و رفتارهای خود- ویرانگر بروز مییابد. پدر و مادر پر توقع به طور مداوم به کودک فشار میآورد تا استانداردهای بینهایت افراطی را رعایت کند.
سبک بزرگسال، سبک آگاهانهای است که در آن فرد قادر میشود تا بدون آنکه درگیر احساسهای دردناک شود، به طور عینی و منطقی فکر کند. یک هدف عمده کار بر روی سبک طرحواره درمانی، شناسایی سبکهای طرحواره در جلسه های درمان و کمک به بیمار به منظور چرخش از سبکهای مختلف به سمت سبک بزرگسال سالم است.
سبکهای عمده در بیماران مبتلا به اختلال شخصیت مرزی عبارتند از: کودک آسیبپذیر، کودک عصبانی، کودک تکانشی/ بی انضباط، محافظ جدا افتاده، پدر یا مادر تنبیهگر و پدر یا مادر پرتوقع. خلق و خوی هیجانی کودک در تعامل با وقایع دردناک[۱۷۰] دوران کودکی منجر به شکلگیری طرحوارهها میشود. خلق و خوهای متفاوت، کودکان را در معرض شرایط گوناگونی قرار دارد. به عنوان مثال، یک کودک پرخاشگر در مقایسه با یک کودک منفعل و پذیرا، بیشتر احتمال دارد که مورد بدرفتاری والدین خشن خود قرار بگیرد. علاوه بر این، خلق و خوهای مختلف به گونهای متفاوت، کودکان را نسبت به شرایط مشابه آسیبپذیر میسازند. کودکان ممکن است به دلیل خلق و خوهای متفاوت، در مقابل رفتار مشابه والدین خود، واکنشهای کاملاً متفاوتی نشان بدهند. به عنوان مثال، دو پسر بچه را در نظر بگیرید که هر دو توسط مادرهایشان طرد شدهاند. کودک خجالتی از محیط اطراف کنارهگیری میکند و به تدریج منزوی شده و به مادر خشن خود وابسته میشود، ولی کودک اجتماعی جرئت میکند که از لاک خود بیرون بیاید و دیگران را به برقراری ارتباط مثبت وادار کند. واقعیت ایناست که اجتماعی بودن یکی از صفات غالب کودکان پرطاقت[۱۷۱] است و علیرغم اینکه چنین کودکانی ممکن است مورد بدرفتاری و غفلت قرار گیرند، ولی صفت اجتماعی بودن باعث رشد آن ها میشود[۱۷۲].
مشاهدات ما حاکی از آن است که محیط اولیه فوقالعاده محبتآمیز یا منزجرکننده میتواند به میزان زیادی خلق و خوی هیجانی را تحتالشعاع قرار دهد. به عنوان مثال، محیط امن و محبتآمیز یک خانواده ممکن است بتواند حتی یک کودک خجالتی را به کودکی دوست داشتنی و مهربان تبدیل کند و بر عکس اگر محیط اولیه طرد کننده باشد، حتی یک کودک اجتماعی ممکن است منزوی شود. همچنین خلق و خوی هیجانی افراطی میتواند بر محیط پیرامون چیره شود و بدون هیچگونه توجیه آشکاری در تاریخچه زندگی بیمار منجر به آسیب روانی گردد.
چهار ویژگی عمده در مبتلایان به اختلالهای شخصیت وجود دارد، که آن ها را برای درمان شناختی- رفتاری استاندارد نامناسب میسازد:
- مشکل مبهم و آشفته[۱۷۳]
بیماران مبتلا به اختلالهای خصیصهای، بسیاری از اوقات آمادگی لازم را برای بیان مشکلهای مشخص و قابل تعریفی که کانون درمان قرار بگیرد، ندارند. معمولاً این قبیل بیماران مشکلهای مشخصی را در انطباق و سازگاری در زندگی و ارتباطهای بین فردی خود نشان میدهند، اما در عین حال، شکایتهای فراوان و مبهمی دارند، به گونهای که نمیتوان با بهره گرفتن از درمان شناختی- رفتاری به هدف درمانی خاصی رسید.
- مشکل در رابطه های بین فردی
مشکل در رابطه های بین فردی، در بسیاری موارد، هسته اصلی مشکلهای این گروه از بیماران است. در شناختدرمانی سنتی انتظار میرود بیمار رابطهای مشارکتی در جلسه ها با درمانگر خود برقرار کند، در حالی که برای بیماران مبتلا به اختلالهای خصیصهای این امر بسیار دشوار است. برخی از این بیماران هیچ گونه رابطهای با درمانگر برقرار نمیکنند و برخی دیگر، به طور افراطی به درمانگر وابسته میشوند.
- انعطاف ناپذیری
در شناختدرمانی سنتی، فرض میشود که باید بیماران به میزان قابل ملاحظهای از ویژگی انعطافپذیری برخوردار باشند، تا بتوانند افکار و رفتارهای خود را از طریق تحلیل تجربی و دیگر تکنیکهای شناختی- رفتاری تعدیل کنند. چون یکی از علامتهای مشخص اختلالهای شخصیت، وجود رگههای انعطافپذیری است، تکنیکهای استاندارد شناختدرمانی به تنهایی در درمان این بیماران موفقیتآمیز نیست. حتی، در بیمارانی که افکار و یا اعمال غیر انطباقی و ناسازگارانه خود را تشخیص میدهند، باز هم تجربه ناامید کنندهای پیرامون تغییر احساسها، رفتارها یا باورهای بنیادین خود در این روش درمانی به دست می آورند.
- اجتناب
چون بیماران مبتلا به اختلالهای خصیصهای، به طور دیرپا از تجربه احساسهای ناخوشایند خود میگریزند (اجتناب هیجانی) و در عین حال از افکار دردناک خود روی گردانند (اجتناب شناختی)، بنابرین تکنیکهای استاندارد شناختی غالباً در دستیابی به افکار و احساسهای غیرانطباقی در این افراد ناموفق است. یانگ معتقد است که این گونه اجتنابها در نتیجه شرطیسازی بیزارانه به وجود میآید. بدین معنا که اضطراب و افسردگی به مرور زمان با خاطرهها و شناختارهای ناخوشایند پیوند مییابند و در نتیجه، منجر به اجتناب در فرد مبتلا می انجامد.
واژه طرحواره در روانشناسی و به طور گستردهتر در حوزه شناختی، تاریخچهای غنی و برجسته دارد . در حوزه رشد شناختی طرحواره را به صورت قالبی در نظر میگیرند که بر اساس واقعیت یا تجربه شکل میگیرد تا به افراد کمک کند تجارب خود را تبیین کنند. علاوه بر این ادراک از طریق طرحواره واسطهمندی[۱۷۴] میشود و پاسخهای افراد نیز توسط طرحواره جهت پیدا میکنند. طرحواره، بازنمایی[۱۷۵] انتزاعی خصوصیات متمایز کننده یک واقعه است. به عبارت دیگر طرح کلی از عناصر برجسته یک واقعه را طرحواره میگویند .