۲-۷-۷ نظریه رفتار شناسی فطری
به نظر لورنز[۹۶] پرخاشگری در ابتدا از یک غریزه مبارزه جویی نشأت میگیرد که انسان در این احساس با بسیاری از حیوانات شریک است و در طی دوره تکامل گسترش مییابد. لورنز معتقد است انرژی پرخاشگری خود به خود در جاندار به طریقی مستمر و به میزان ثابت تولید میگردد و به مرور زمان ذخیره می شود و فراخوانی اعمال پرخاشگرانه به کمک الف- مقدار انرژی پرخاشگرانه ذخیره شده به حضور و قدرت محرکهای راه اندازی پرخاشگری در محیط بی واسطی میسر میگردد.هر چقدر میزان انرژی ذخیره شده بیشتر باشد. محرکها ضعیف تر نیز برای راه اندازی پرخاشگری کافی هستند. لورنز نثل فروید پرخاشگری را غیر قابل اجتناب و تا حد زیادی ریشه آن را در نیروهای فطری میداند (بارون ۱۹۸۵، ۱۷۷).
۲-۷-۸ نظریه سائق (فرضیه ناکامی –پرخاشگری)
چندی بعد از رواج نظریه فروید، نظریه پردازان فرویدی این عقیده را که پرخاشگری یک سائق یا غریزه فطری است رد کردند و آن را منبعث از ناکامی دانستند(اتکینسون ۱۹۸۳، ترجمه براهنی و همکاران ۱۳۷۳، ۲۱۳). دولارد[۹۷] و همکارانش در سال ۱۹۳۹ اظهار کردند که شرایط خارجی مثل ناکامی ،درد فیزیکی ومسدود شدن رفتار جهت داده شده به سوی هدف، منجر به برانگیخته شدن سائقی میشود صدمه رساندن آشکار علیه شخص دیگر یا شی است (الیوروتیندال[۹۸] ۱۹۹۳، ۱۶۶)، بروز پرخاشگری موجب کاهش این سائق می شود. در پاسخ به ناکامی ،پرخاشگری یک پاسخ غالب است، اما اگر پرخاشگری در گذشته تنبیه شده باشد ممکن است پاسخهای دیگر ی ظاهر شود. در واقع ناکامی همیشه به عنوان پیشایند رفتار پرخاشگرانه به شمار میرود (آبرامزوسگال[۹۹]، ۱۹۹۸).
مدل نظریه سائق
نیاز← تنش← عدم تعادل روانی← ایجاد سائق← رفع تنش← تعادل روانی← ناکامی ← پرخاشگری
۲-۷-۹ نظریه یادگیری اجتماعی
برخی از روان شناسان معتقدند که پرخاشگری هیچ فرقی با سایر پاسخهای آموخته شده ندارد. پرخاشگری میتواند از طریق مشاهده یا تقلید آموخته شود و هر چه بیشتر تقویت شوداحتمال وقوع آن بیشتر می شود (اتکینسون۱۹۸۳، ترجمه براهنی و همکاران ۱۳۷۳، ۲۱۴).
مطالعه باندورا (۱۹۶۵)با کودکان مهد کودک نشان داد که کودکان از یک مدل پرخاشگردر فیلم تقلید کردند. این مطالعه همچنین نشان داد، پیامدهایی را که مدل در فیلم تجربه میکرد، در عملکرد پرخاشگری تقلید کودکان، اثر می گذارد، نه در فراگیری آن ها (نلسون وایزارائل ترجمه منشی طوسی ۱۳۷۲، ۱۷۶).
اغلب پژوهشهای مربوط به رشد رفتار پرخاشگرانه مزمن بر نقش تجربیات کسب شده در خانواده و همسالان تأکید میورزند. استفاده والدین از خشونت وانظباط اعمال شده با قدرت، مانند تهدید، اعمال نیروی بدنی و ارعاب ،رفتار پرخاشگرانه کودک راکم نمی کند. بلکه منجر به طغیان آن میگردد (پتیت[۱۰۰] ۱۹۹۷، ۱۸۵).
در زمان طفولیت همه کودکان ساعتها رفتار پرخاشگرانه از خود نشان می دهند و به هنگام تعامل با همسالان بیش از همیشه آشوبهای پرخاشگرانه افزایش مییابد. کودک با دیگران با بد حرفی بر خورد می کند و در موقعیتهایی که در گیری کمی وجود دارد و یا هیچ تحریکی به حمله ور می شود.
وقتی که این رفتار ها تأیید میشوند به سمت ادامه یافتن سوق مییابند وبه سمت نقصهای پایدار در رشد اخلق وخود کنترلی وهمچنین یکسب زندگی ضد اجتماعی پیش میروند(برک[۱۰۱] ۱۹۹۴، ۱۳۲).
کودکان ضد اجتماعی به وسیله همسا لان بهنجار طرد میشوند و به تشکیل گروههای همسال منحرف در پایه های چهارم و پنجم دست میزنند (کوی وکویراسمیت[۱۰۲] ۱۹۸۳، ۱۴۲؛ واکر[۱۰۳] ۱۹۹۳به نقل از مس[۱۰۴] ۱۹۹۶، ۱۷۹). این گروه همسالان منحرف به پسران دارای رفتارهای ضد اجتماعی یک سیستم حمایتی برای اعمال ضداجتماعیشان میدهد و مهارت های ضروری برای اعمال بزهکاری اضافی از طریق تقلید و تقویت آموخته میشود (مس ۱۹۹۶، ۱۶۳).
۲-۷-۱۰ نظریه هنرمندانه
ازپایان قرن نوزدهم به بعد بعضی از متخصصان تعلیم و تربیت به این باور رسیدند که بیان هنرمندانه میتواند نقش مهمی در تکامل وآموزش کودکان ایفا کند. یکی از چهره های بر جسته این سنت ویکتورلو و نفلد بودوی بر این عقیده بود که حدیث نفس در هنر، برای تکامل شخص وعاطفی سالم ضرورت دارد.اصلی که تا اندازه ای مبتنی بر اندیشهای روانپزشکی است. رودولف آرنهایم و پیروان بسیار اوست که در حال حاضر معروفترین کار برد روانشناسی ادراکی گشتالت رادر هنر به طور کلی وبخصوص در نقاشی کودکان به دست داده است. کار آرنهایم نظریه آرنهایم در باره هنر قابل توجه است زیرا یکی از جامعترین گزارشهای نظری مربوط به نقاشی کودکان را همراه با ملاحظات ادراکی ،عاطفی-بیانی و شناختی – تکاملی، در چار چوبی واحد ارائه میدهد کار آرنهایم بویژه، از نقاشیهای کودکان توصیف هایی ساختاری به دست میدهد که مبتنی بر اصول گشتالتی سازمان ادراک است. تکامل منطقی این دید گاه آن است که نقاشی میتواند نقش مهمی در درمان و آموزش ایفا کند (مخبر ۱۳۷۰، ۱۶۳).
۲-۷-۱۱ نظریه بالینی- فرافکن
ازسال ۱۹۴۰حوزه دیگری از دلبستگی به نقاشی کودکان آغاز شد.در این فرض برآن بود که کودکان عواطف وانگیزه های خود را در نقاشیها یشان فرافکنی میکنند. این نحوه استفاده ازنقاشی در سنجش شخصیت و سازگاری روانشناختی، بخشی از کاربرد گسترده تر روشهای فرافکنی در روانشناختی بالینی و روانپزشکی بود. بهره گیری تفسیری از نقاشیها برای سنجش شخصیت نیز مانند سایر روشهای فرافکنی از قبیل آزمون لکههای جوهر رورشاخ ،بیش از آن که به تحلیل علمی باشد بر تاثیرات شهودی و ذهنی استوار بود. در حال حاضر میتوانیم میان فرض گودیناف – هاریس، مبنی برآن که نقاشیها بیان مستقیم مفاهیماند وعقاید متخصصان بالینی مبنی بر آن، که نقاشیها بیان مستقیم حالات عاطفیاند، نوعی شباهت بنیادین را مشاهده کنیم (مخبر ۱۳۷۰، ۱۶۵).