طبق اظهارات هلی و والن[۱۶] (۱۹۹۹)مدیریت سود زمانی اتفاق میافتد که مدیران از قضاوت های شخصی خود در گزارشگری مالی استفاده کنند و در نتیجه در ساختارمعاملاتجهت تغییر گزارشگری مالی دستکاری نمایند. این تغییرات در گزارشگری مالی موجب گمراهی افراد ذینفع، درباره عملکرد بنگاه اقتصادی می شود و یا روی پیامدهای ناشی از قراردادهای واحد تجاری که به ارقام حسابداری گزارش شده وابسته است، اثر میگذارد. در پاسخ به این سوال که چرا شرکتها به تغییرات حسابداری آرایشی متوسل میشوند، واتز و زیمبرمن[۱۷] (۱۹۸۶) نظریه اثباتی[۱۸] خود را مطرح کردند. این نظریه انگیزه هایی غیر از انگیزه های مرتبط با بازار سرمایه را برای مدیریت سود توسط شرکت ها طرح نمود. فرضیه های اصلی مطرح شده توسط آن ها عبارت است از فرضیه طرح پاداش، فرضیه قرارداد بدهی و فرضیه هزینه های سیاسی.
به اعتقاد گیروکس[۱۹] (۲۰۰۴)، مدیریت سود شامل طیف وسیعی است که از حسابداری محافظه کارانه[۲۰]شروع می شود و با حسابداری معتدل یا غیرجانبدارانه[۲۱] و سپس حسابداری از نوع تخطی و انحراف از اصول، قواعد و میثاق ها، یا حسابداری متهورانه[۲۲] ادامه مییابد و درنهایت به حسابداری فریب آمیز یا حسابداری متقلبانه[۲۳] منتهی می شود. لذا حوزه و محدوده بسیار وسیعی برای قضاوت شخصی در حسابداری به وجود میآید. که این مسئله موجب اغوای مدیران شده و در آنان ایجاد انگیزه میکند تا به دستکاری سود مبادرت ورزند.
مدیریت بنگاه های اقتصادی، بر مبنای دیدگاه خویش، استفاده مناسب را از قواعد و میثاق های حسابداری به عمل می آورند. دیدگاه مدیران میتواند، محافظه کارانه یا محتاطانه باشد که در این حالت، دورزدن استانداردهای حسابداری و همچنین وجود اقلام غیرمترقبه کمتر مشاهده می شود و طبعاً افشا کامل صورت میگیرد. نتیجه تحقق این امر، نشان دادن اعداد و ارقام نزدیک به واقع در گزارشهای مالی و ارائه سود با کیفیت بالا و مطلوب خواهد بود. حالت عکس وضعیت بالا دیدگاه افراطی مدیران در تجاوز به دستورالعمل ها و قواعد و تخطی از اصول و موازین پذیرفته شده حسابداری میباشد که باعث تنظیم و ارائه گزارشهای مالی فریب آمیز و گمراه کننده می شود(بهارمقدم، ۱۳۸۵).
۲-۷٫ الگوها و تئوری های مرتبط با مدیریت سود
برای مدیریت سود الگوهای مختلفی وجود دارد. اولین الگوی مطرح شده در این ارتباط الگوی کسب آرامش میباشد. این الگو که مخرب ترین نوع مدیریت سود است. زمانی کاربرد دارد که بر اثر فشار سهامداران به مدیریت، احتمال برکناری وی وجود داشته باشد. در این حالت مدیریت سعی میکند که به طرق مختلف همانند فروش دارایی های مستهلک شده، کاهش ذخیره مطالبات مشکوک الوصول و … سود سال جاری را بالا برده و عملکرد شرکت را مطلوب جلوه دهد. مخرب بودن این الگو زمانی است که عملکرد شرکت، قیمت بازارسهام را توجیه نکند. در چنین شرایطی تصنعی بودن سود ارائه شده توسط شرکت آشکار می شود که این امر نه تنها ارزش سهام شرکت را کاهش میدهد بلکه بر اعتبار شرکت نیز لطمه وارد میکند (احمدپور و یحیی زاده فر، ۱۳۸۳). الگوی دیگر، حداکثر سازی سود میباشد که در مورد طرح های پاداش مدیریت کاربرد داشته و مدیریت تلاش میکند در راستای دست یابی به پاداش بیشتر سود را افزایش دهد.در نقطه مقابل این الگو، الگوی حداقل سازی سود قرار دارد. این الگو در مورد مدیران محافظه کار در شرکت هایی مصداق دارد که دارای یک رویه بلندمدت سوددهی باشند.اما رایج ترین الگو در مدیریت سود، الگوی هموارسازی سود میباشد. این الگو سعی در کاهش نوسان های موقتی سود گزارش شده به دلیل مغایرت با سود اقتصادی دارد(احمدپور و کریمی، ۱۳۸۵).
در ارتباط با مدیریت سود تئوری های مختلفی ارائه شده است. یکی از این تئوری ها که در مقام تبیین مدیریت سود برآمده است، تئوری اثباتی میباشد. این تئوری توسط واتز و زیمبرمن (۱۹۸۶)بسط داده شده وبه دلیل تأکید بر جنبههای هنجاری و توصیفی، مطرح شده است. مسئله مهمی که در این تئوری در بیان فرضیه های مدیریت سود وجود دارد، این است که قیمت سهام به جریانات وجه نقد وابسته است نه سود حسابداری. بر این اساس با وجود فرضیه بازار کارا دو شرکت که جریانات نقدی همانند دارند، ارزش یکسان دارند. هرچند رویه های حسابداری متفاوتی داشته باشند. با توجه به مطالب بیان شده مسئله ی اصلی تئوری اثباتی تعیین شیوه ای است که رویه های حسابداری بر جریانات نقدی شرکت و به تبع آن منافع مدیریت مؤثر واقع شده و موجب تغییر در قیمت بازار سهام و ارزش شرکت میشوند.
تئوری دیگر، تئوری نمایندگی میباشد که مبانی آن توسط جنسن و مکلینگ[۲۴] (۱۹۷۶) مطرح شده است. تأکید این تئوری بر قراردادهای آزادی است که بین گروههای مختلف سازمانی به عنوان راه حلی کارآمد برای از بین بردن تضاد منافع به عمل آید. سیر تکاملی این تئوری به این دیدگاه منجر شده است که سازمان حلقه قراردادهاست که از طریق حکم های تفویض اختیار با وظایف مشخص شده از طرف مقامات بالاتر صورت میگیرد. مدیر به عنوان منافع سهامداران به دنبال حداکثر کردن منافع خویش است، لیکن منافع خود را در گرو منافع سهامداران که در قرارداد مشخص شده است میداند. براین اساس عملکرد شرکت و اطلاعات مالی ارائه شده به شرکت، حاصل تعادل در منافع این دو گروه است و مدیریت سود اعمال شده توسط مدیریت (هموارسازی سود) نه تنها تأمین کننده منافع مدیریت است بلکه منافع سهامداران را هم تأمین میکند(احمدپور و کریمی، ۱۳۸۵). از دیگر تئوری های مطرح شده در ارتباط با مدیریت سود تئوری هموارسازی سود میباشد که اولین بار توسط گوردن (۱۹۶۴)ارائهشده است. بر اساس این تئوری: ۱)شاخص مدیریت برای انتخاب از بین اصول حسابداری، بالابردن منافع خویش است. ۲) با افزایش امنیت شغلی منافع مدیریت، نرخ رشد درآمد و نرخ رشد شرکت افزایش مییابد. ۳) دستیابی به اهداف قیدشده در بند دوم به رضایت سهامداران بستگی دارد. یعنی هر اندازه سهامداران خشنودتر باشند، امنیت شغلی مدیریت، حقوق و مزایای وی و …. بیشتر خواهد شد. ۴) متوسط نرخ رشد سود شرکت و ثبات درآن رضایت سهامداران را افزایش میدهد.
۲-۸٫ دیدگاه های موافقان و مخالفان مدیریت سود