اهمیت سرمایه روانشناختی
سرمایه روانشناختی مفهومی است که به تازگی با الهام از روانشناسی مثبتگرا و در چارچوب ملاکهای رفتار سازمانی مثبت گرا مطرح شده است. سرمایه روانشناختی ایده ای فراتر از صفات شخصیتی و سرمایه های سنتی سازمان (سرمایه مادی، انسانی و اجتماعی) بوده و به زعم نظریه پردازان و محققان مبنای نوینی جهت خلق مزیت رقابتی در سازمان های امروزی محسوب می شود. به همین جهت، این مفهوم خیلی زود جایگاه و اهمیت خود را در رویکردهای مدیریتی منابع انسانی پیدا کرده و در واقع، مکتب جدیدی را در عرصه مدیریت و توسعه منابع انسانی معرفی کردهاست. سرمایه روانشناختی یک حالت قابل توسعه و مثبت روانشناختی با مشخصه های زیر است:
۱) متعهد شدن و انجام تلاش لازم برای موفقیت در کارها وظایف چالش برانگیز(اعتماد به نفس/خودکار آمدی)
۲) داشتن اسناد مثبت درباره موفقیتهای حال و آینده (خوش بینی)
۳) پایداری در راه هدف و در صورت لزوم تغییر مسیر رسیدن به هدف برای دستیابی به موفقیت(امیدواری)
۴) پایداری هنگام مواجه با سختیها و مشکلات برای دست یابی به موفقیت(انعطاف پذیری).
اهمیت سرمایه روان شناختی در محیط کار
به اعتقاد لوتانز و همکاران (۲۰۰۷) مدیریت کارآمد سازمان های امروزی مستلزم تغییر جهت به سوی پارادایم جدیدی است که در آن سرآمدی و حفظ مزیت رقابتی دیگر به وسیله منابع سنتی (فیزیکی، مالی یا تکنولوژیکی) یافت نمی شود. بر اساس نظر لوتانز(۲۰۰۴) سرمایه روانشناختی فراتر از سرمایه اجتماعی و سرمایه انسانی است. در حالی که سرمایه اقتصادی بر “چه چیز دارید؟ “سرمایه انسانی بر”چه چیز میدانید؟”و سرمایه اجتماعی بر”چه کسی را می شناسید؟” تأکید دارد، سرمایه روان شناختی بر “چه کسی هستید؟” و”چه کسی میتوانید بشوید؟ تأکید دارد (لوتانز و آوولی،۲۰۰۳). به هر حال، دلیل فراتر بودن سرمایه روانشناختی نسبت به دو سرمایه دیگر در ظرفیتهای سرمایه روان شناختی و مخصوصاً بخش توسعه ای سرمایه روان شناختی (چه کسی خواهید شد) است که عموماً در سرمایه های اجتماعی و انسانی نادیده گرفته شده است (لوتانز و همکاران، ۲۰۰۷).
مشخص شده که سرمایه روانشناختی از “خود حقیقی” (سرمایه اجتماعی، انسانی و روان شناختی) به سوی “خود ممکن” در حال پیشرفت است. بنابرین، می توان گفت افرادی که از سطح بالای سرمایه روان شناختی برخوردار هستند، در طول زمان می کوشند تا همواره از « خود حقیقی خود» به «خود ممکن خود» دست یابند، که لازمه تحقق چنین فرآیندی توسعه سرمایه اجتماعی و انسانی خواهد بود به عبارت دیگر کسی که در پی دست یابی به «خود ممکن» خود باشد به ناچار باید به دنبال توسعه دانش و مهارت ها (سرمایه انسانی)و توسعه شبکه ارتباطات خود (سرمایهاجتماعی) باشد (لوتانز و همکاران،۲۰۰۷).
مدیریت مؤثر سرمایه روانشناختی دارای قابلیت توسعه استعداد ها و توانمندی های کارکنان بوده و از پتانسیل بالایی برای کمک به سازمان در رسیدن به سطح مزیت رقابتی پایدار برخوردار است (تور و آفرایو ۲۰۱۰). در شرایط امروز که سازمان ها و به تبع آن کارکنان با چالشهای جدیدی باید دست و پنجه نرم کنند، کارکنانی که نسبت به همتایان خود مثبتتر هستند، به شکل بهتری می توانند بر چنین شرایطی غلبه کنند و از این رو عملکرد بهتری دارند و رفتار و نگرش شغلی مطلوبتری از خود بروز می دهند. این کارکنان به ایستادگی و مقاومت سازمانها در زمانی بحرانی کمک میکنند، از اینرو ظرفیتهای روانشناختی کارکنان در چنین موقعیتهایی اهمیت بسزایی دارد. و این جریان می تواند یک مزیت رقابتی قابل توجه برای سازمان های معاصر در شرایط رقابت و عدم قطعیت باشد. طرفداران سرمایه روانشناختی استدلال میکنند که توسعه آن در تمام سطوح سازمان دارای پتانسیل بالایی به عنوان یک استراتژی مهم مدیریت منابع انسانی برای کمک به سرمایه گذاری بر روی منابع انسانی موجود و آتی است.
از آنجا که سرمایه روانشناختی غیر قابل تقلید است نسبت به سرمایه های دیگر ارزش بیشتری برای سازمان ها داشته و مزیت رقابتی بیشتری در اختیار سازمان ها قرار میدهد. در این مطلب ماهیت نظری سرمایه روانشناختی، ، نظریه های مربوط به آن ها، تحقیقات و پژوهش هایی که پیش از این در مورد این متغیرها صورت پذیرفته است و به طور کلی پیشینه پژوهشی مربوط به آن از نظر خواهد گذاشت. همچنین تلاش شده است تاتمامی جوانب عملی و پژوهشی مربوط به سرمایه روانشناختی ذکر گردد و رابطه آن با پیامدهای مورد نظر در این پژوهش، مورد بررسی دقیق قرار گیرد.
سیر تحول سرمایه روانشناختی
سرمایه روانشناختی سازه ای مثبت نگر
مازلو بحثی را مطرح کرد که روانشناسی متمایل است تا بر نیمه تاریک[۵۱]توانایی هایش تمرکز کند. وی پیشنهاد کرد که این رشته باید متعادل تر شود و بر حوضه هایی مثل رشد، رضایت، خوشبینی و واقعیت دادن به ظرفیت های انسانی تمرکز کند (آوی ، لوتانز، اسمیت و پالمر[۵۲]، ۲۰۱۰). چندین سال پیش رییس انجمن روانشنانسی آمریکا[۵۳]و روانشناس و محقق بلند آوازه مارتین سلیگمن[۵۴]، به طور فعالانه جنبش روانشناسی مثبت نگر را به راه انداخت (سلیگمن، ۱۹۹۸). او شاخه روانشناسی مثبت نگر را به راه انداخت تا برای مطالعه روش های علمی و کشف توانایی هایی که اجازه میدهد افراد، گروه ها، سازمان ها و جوامع پیشرفت کنند و به موفقیت نائل آیند، به کار گرفته شود (سلیگمن و سیگزنت مبهالی[۵۵]، ۲۰۰۰) اگر چه روانشناسی مدرن[۵۶]سال ها پیش از آن نه تنها با بر عهده گرفتن کمک به افراد مشکل دار آغاز شده بود بلکه شناسایی و گسترش توانایی ها و نیروهای نوع بشر نیز از وظایف آن بود. اما در تمام این سال ها واقعا همه توجهات به بخش اول هدف روانشناسی مدرن یعنی درمان بیماری های روانی اختصاص یافته بود (لوتانز، آوولیو، والومب وا و لی، ۲۰۰۵). در واقع روانشناسی مثبت نگر به نیرومندی های افراد (نسبت به ضعف ها[۵۷]و بد کارکردی ها[۵۸]) علاقه مند است و اینکه چطور آن ها میتوانند رشد و پیشرفت داشته باشند (نبست به ثابت بودن و درجا ماندن) (لوتانز، نورمن، آوولیو و آوی، ۲۰۰۸). در واقع سلیگمن (۱۹۹۸) این تغییر جهت را ایجاد کرد تا تمرکز کاذب بر بدکارکردی ها، ضعف ها و بیماری های روانی انسان برداشته شود و به جای آن نیروها، توانایی ها و کمال انسان در کانون توجه قرار گیرند.