خشونت خانگی یکی از رایج ترین اشکال خشونت علیه زنان در تمام کشورهای جهان میباشد. به دلیل این که سلامت زنان را به مخاطره می اندازد، تهدید جدی علیه سلامت ملی است. این خشونت شامل خشونت اعمال شده توسط شوهر یا شریک جنسی زن می شود. در ۱۶ سال گذشته تحقیقات فراوانی در قسمت های مختلف دنیا در مورد این نوع خشونت انجام شده است. یا فته های این مطالعات نشان میدهد که بین ۱۶ تا ۵۲ درصد از زنان توسط همسرانشان مورد آسیب قرار می گیرند، در بریتانیا از هر چهار زن در سال گذشته، یک زن خشونت را تجربه کردهاست(مونی[۵۶]،۱۹۹۳). در بررسی های گوناگون، نشان داده شده است که بزرگ ترین علت خشونت وابسته به جنس اختلاف موقعیت زنان و مردان در جامعه میباشد. یک سری فاکتورها میزان این خشونت را در جامعه افزایش میدهد. فاکتورهایی چون سطح اقتصادی خانواده، مصرف الکل، سطح تحصیلات و موقعیت جغرافیایی(شهری یا روستایی بودن) خشونت خانگی را تحت تاثیر قرار میدهد. این شکل خشونت پر اهمیت ترین اشکال آن است، زیرا زنان خود را با آن سازگار کرده و بدون توجه به عواقب آن، سال ها با آن زندگی میکنند(گازمارین، لازوریک و اسپیتز[۵۷]،۲۰۰۰). به نظر میرسد فعالیت گستره جهت آگاهی زنان، از برنامه های پشتیبانی کننده در مقابل خشونت علیه ایشان بتواند در آینده باعث ارتقاء سلامت زنان دنیا شود(زنگی آبادی و مرادی شهربابک،۱۳۸۳).
۲-۲-۲٫ هوش هیجانی
۲-۲-۲-۱٫ مفهوم هوش
پس از گذشت سال ها از سلطه بهره هوشی(IQ) بر جوانب مختلف زندگی، اکنون از اهمیت آن به عنوان تنها عامل موفقیت کاسته شده است. هر چند که مفهوم هوش ممکن است در نزد افراد مختلف معانی متفاوتی داشته باشد، با این حال وقتی صحبت از هوش به میان میآید، بلافاصله نوعی توانایی ذهنی درباره انسان تداعی می شود. اگر چه در میان تعدادی از دانش آموزان، تفاوت های فراوانی یافت می شود، اما وقتی صحبت از موفقیت تبعضی از آنان و عدم پیشرفت تعدادی دیگر به میان میآید، مهمترین چیزی که به ذهن میرسد تفاوت هوشی آنان است حال آن که در گذشته این تفاوت تماماً به بهره هوشی نسبت داده می شد و فردی موفّق قلمداد می گردید که دارای بهره هوشی بالایی می بود. اکنون بهره هوشی بالا به تنهایی ارزش قلمداد نمی شود؛ چرا که تنها ۲۰ % از موفقیت را در بر میگیرد حال آن که ۸۰ % از موفقیت به هوش هیجانی و هوش معنوی نسبت داده شده است. بنابرین، امروزه روانشناسان توجه ویژه ای به این قابلیت و نقش آن در زندگی نموده اند و هر روز بر اهمیت و نقش آن به عنوان عاملی تأثیر گذار بر موفقیت در جوانب مختلف زندگی افزوده می شود(گلمن[۵۸]، ۱۹۹۵).
امروزه همگی ما بر این باوریم که میزان توانایی ذهنی فرد یعنی آن چه که ما به عنوان هوش می شناسیم و مقدار آن را توسط تست های هوش می سنجیم. البته باید توجه داشت که هیچ تضمینی برای موفقیت و خوشبختی فرد وجود ندارد. تا چند سال اخیر روانشناسان پاسخ روشنی برای این سؤال که چه عاملی میتواند تا حد زیادی موفقیت و خوشبختی فرد را پیشبینی کند، نداشتند. پس از تحقیقات زیاد معلوم شد که توانایی احساسی فرد، نه تنها مهمتر از توانایی ذهنی او است، بلکه نقش بسزایی نیز در موفقیت، کار، روابط با دیگران و حتی سلامت جسمی فرد دارد )گلمن، ۱۹۹۸ ؛ کاپلان،۱۹۹۳).
۲-۲-۲-۲٫ تعریف هوش
در روان شناسی تعریف واحدی از هوش وجود ندارد. هوش مجموعه ای از توانمندی ها و توانایی هاست. در بهره هوشی، استدلال ها، تجزیه و تحلیل و نیز استفاده از مهارت های کلامی متجلی می شود.از سوی دیگر کسانی که توانایی طراحی دارند، انسان هایی هوشمند هستند.در این میان وقتی از واژه توجه صحبت می شود، این واژه با هوش و انسان های هوشمند ارتباط پیدا میکند که از توجه بالایی برخوردارند.
عامل دیگر حافظه است که از مصادیق توانمندی هاست.بحث بهره هوشی نخستین بار در ایالات متحده و فرانسه مطرح شد. دیری نپایید که مشکلات بهره هوشی، خود را نشان داد که یکی از آن ها مربوط به حوزه های فرهنگی بود.نقدی که به تست های بهره هوشی شد این بود که از لحاظ فرهنگی نمی تواند پاسخگو باشد.عامل دیگر این که تست ها در مورد قدرت استنتاج، کاربرد داشتند ولی در مورد خلاقیت، نوآوری و ابتکار کاملاًعاجز بودند(نوشین، ۱۳۸۸).
“بینه” هوش را توانایی فرد در قضاوت، ادراک و استدلال تعریف میکنند.از نظر “دیوید وکسلر”، هوش عبارت است از توانایی کلی و جامع در فرد که باعث تفکر منطقی، فعالیت هدفمند و سازگاری با محیط می شود. به نظر پیاژه، هوش نتیجه تأثیر متقابل فرد با محیط است و اگر این رابطه متقابل به صورت متعادل صورت گیرد، موجب توانایی سازگاری فرد با محیط و پیشرفت هوشی می شود. با توجه به نظرات مختلف می توان هوش را استعداد آموختن و مورد استفاده قرار دادن این آموخته ها در سازگاری با وضعیت های تازه و حل مسایل جدید دانست. به عبارت دیگر هوش قابلیت تغییر یا انعطاف در سازگاری است( راست منش،۱۳۸۹).
ترمن، هوش را ظرفیت فرد در تفکر انتزاعی میداند و پیرامون تعریف خود می نویسد فرد به همان نسبتی که قادر به تفکر انتزاعی است، هوشمند نیز است) شامرادلو،۱۳۸۳، مه یر و سالووی،۱۹۹۷).
به طور کلی در تعریف واژه هوش اتفاق نظر میان روانشناسان وجود ندارد. تعریف دقیق هوش بسیار دشوار و اغلب مورد نزاع متخصصان است. امروزه، روانشناسان معتقدند که هوش، مجموعه تواناییهای یک فرد محسوب می شود که توسط آن، فرد چیزی را می فهمد و به طور منطقی می اندیشد و رفتار میکند. با این حال عناصری از هوش وجود دارد که مورد توافق غالب پژوهشگران است. گیج و برلاینر ( ۱۹۹۲ )[۵۹] ، این عناصر را به سه دسته زیر تقسیم نموده اند:
۱- توانایی پرداختن به امور انتزاعی: افراد با هوش با امور انتزاعی (اندیشه ها، نمادها و مفاهیم) سر و کار
دارند تا عینی (ابزارهای مکانیکی، فعالیتهای حسی)
۲- توانایی حل کردن مسایل: توانایی پرداختن به موقعیت های جدید، نه فقط دادن پاسخ های از قبل آموخته شده به موقعیت های آشنا.
۳- توانایی یادگیری: به ویژه توانایی یادگیری انتزاعیات از جمله انتزاعیات موجود در کلمات و سایر نمادها و نیز توانایی استفاده از آن ها (سیف،۱۳۸۶).
به عبارتی هوش را می توان توانایی شخص برای تفکر و عملکرد منطقی و معقول تعریف کرد. در اکثر آزمون های هوش، پس از پانزده سالگی پیشرفتی در میزان هوش مشاهده نمی شود، اما سنی که رشد هوش متوقف میگردد بستگی به نوع آزمون مورد استفاده دارد. در اوایل دوران بزرگسالی هوش ثابت به نظرمی رسد، اما نزول حقیقی دارد که نخستین بار در حدود سی و پنج سالگی کشف میگردد و پس از آن کاهش مییابد ولی به طور مستمر مشاهده می شود (پورافکاری، ۱۳۸۶).
برای تعریف هوش کوشش های زیادی به عمل آمده است. یکی از قدیمی ترین تعریف ها توسط بینه و سیمون (۱۹۱۶ ) ، به این صورت مطرح شده است: قضاوت و به عبارت دیگر، عقل سلیم، شعور عملی، ابتکار، استعداد انطباق خود با موقعیت های مختلف، به خوبی قضاوت کردن، به خوبی درک کردن، به خوبی استدلال کردن؛ این ها فعالیت های اساسی هوش به شمار میروند.