۲-۱-۱۲- چگونگی کنش و واکنش معلم نسبت به شاگردان در الگوی حل مسئله
کمک معلم به فراگیر ممکن است شامل تشخیص خطای منطقی در تفکر آن ها چون وجود تناقض، منابع غیرقابل استناد و نیز راهنمایی فراگیران در ارتباط دادن مسئله به زمینه پیشین باشد. شش ویژگی از اعمال و رفتار معلمان را که برای حل مسئله ضرورت دارد، مشخص نمودهاند که عبارتاند از:
-
- سؤالپیچ کردن و کمک به فراگیران جهت تشخیص مسئله؛
-
- به وجود آوردن مسئله در محیطی که در آن بلافاصله داوری و قضاوت انجام نمیگیرد؛
-
- ایجاد احساس مسئولیت در فراگیران، برای طرحریزی و آزمون راه حل ها و تعیین اینکه چه اطلاعاتی ضروری هستند؛
-
- فراهمسازی تسهیلات لازم جهت جمع آوری و اخذ اطلاعات توسط فراگیران؛
-
- کمک به فراگیران در راهبردهای حل مسئله؛
- پرهیز از اعمالنفوذ در دیدگاهها، داوریها و توصیفهای حل مسئله فراگیران.
در مرحله ابداع، فراگیران اطلاعات به دستآمده و موجود را، در جریان مسئله، مقایسه و نتایجی را استنتاج میکنند و در صورت لزوم آن را تغییر میدهند. آن ها به مهارتهایی چون تبدیل اطلاعات پیچیده به ساده و محدودسازی و حذف اطلاعات غیرضروری تسلط مییابند. ارزشیابی اندیشیدن (فراشناخت) یکی دیگر از عوامل اصلی این مرحله است. در مرحله سهیمشدن و بحث در یافته ها و روش کار با دیگران فراگیران فرایند فکری خود را بسط میدهند. درروند کنش و واکنش، اگر راهحل قابلقبول، مسئله جدیدی را در پی داشته باشد، در این صورت سؤالات پژوهشی جدید مطرح میشوند. ارزشیابی بیرونی (توسط دیگران) در استدلالهای نادرست یا خطاهای طرح مسئله نیز میتواند به طرح سؤالهای پژوهشی منجر شود. این مرحله فراگیران را قادر میسازد تا مهارتهای خود را در حل مسئله افزایش دهند. (فتحی آذر، ۱۳۸۲: ۳۱۵ تا ۳۱۸)
در کلاس درسی که معلمان از راهبردهای یادگیری فعال استفاده میکنند، دانشآموزان بهجای واسطه قراردادن معلم برای صحبت، به طور مستقیم با یکدیگر گفتگو و بحث میکنند و نیز برای خودشان تولید کارکرده و به مدیریت فعالیتهایشان اقدام میکنند. در چنین کلاسهای درسی، معلم در مقام راهنمای یادگیری خدمت گذاری میکند. زمینه را برای استقلال در یادگیری فراهم آورده و به پرورش خلاقیت آنان یاری میکند. در کلاسهای درس مبتنی بر راهبردهای فعال، یادگیری، معلمان کمتر به کتاب درسی تکیه میکنند؛ آنان کتابهای درسی را فقط در جایگاه یک مورد از اسناد اطلاعاتی معتبر تلقی میکنند تا حدود زیادی، مدارسی که از یادگیری فعال حمایت میکنند، انعطافپذیری بیشتری نشان میدهند، به معلمان برای هدایت دانشآموزان آزادی عمل زیادی میدهند و آنان را مجاز میشمارند دروس مورد تدریس خود را با توجه به نیازها و پیشزمینههای خاص دانشآموزان سازماندهی کنند. این مدارس باور دارند که کمک به دانشآموز برای کسب تسلط به مهارتهای حل مسئله و استدلال تحلیلی دستکم پراهمیتتر از به یادسپاری اطلاعات و ارائه پاسخهای از پیش تعیینشده از سوی دانشآموزان است (آقازاده،۱۳۹۳: ۱۵۲ تا ۱۵۴)
۲-۱-۱۳-نگاهی به گذشته یادگیری مبتنی بر مسئله
ریشه یادگیری مبتنی بر حل مسئله را میتوان در جنبش آموزشوپرورش پیشرو، بهویژه در آثار دیویی پیجویی کرد؟ به خصوص آنکه دیویی بر این باور بود که معلمان باید با دانشآموزان مانند کاوشگران طبیعی رفتار کنند، کاوشگرانی که درصدد جستن و آفریدن هستند. دیویی نوشت که نخستین نگاه به هر موضوعی در مدرسه اگر قرار است بهجای کسب واژگان، تفکری برانگیخته شود. باید تا جایی که امکان دارد، نگاهی غیررسمی، یا غیر مدرسی باشد. از دیدگاه دیویی، تجارب غیر مدرسهای دانشآموزان، نشانهای به دست میدهند که باید از آن ها چنان سرمشقی برای تنظیم دروس مبتنی بر علایق یادگیرندگان بهره گرفت. دیویی در کتاب دموکراسی و آموزشوپرورش، چنین اظهار کردهاست:
روشهایی که دائماً در آموزشوپرورش رسمی موفقیتآمیز بودهاند ریشه در موقعیتهایی دارند که سبب تأمل، در زندگی روزانه میشود. این روشها به دانشآموزان شیوه عمل را میآموزند، نه آنکه چیزی به آن ها بدهد؛ و انجام دادن، تفکر را میطلبد یا آنکه سبب به وجود آمدن پیوندهای قصدمند میگردد. یادگیری، نتیجه طبیعی عمل کردن است.
بیش از ۸۰ سال است که از نگارش کتاب دموکراسی و آموزشوپرورش میگذرد، هنوز دیدگاه دیویی نقض نشده است، چراکه اکنون، هم باور یادگیری از طریق عمل کردن مورد تأیید است. معلمانی که یادگیری مبتنی بر مسئله را به کار میبرند میدانند که در دنیای خارج از مدرسه، یادگیرندگان دانش و مهارتهای حل مسئله را مییابند و بسیاری از مسائل زندگیشان را حل میکنند، برای این کار فقط یک تمرین انتزاعی کفایت نمیکند. در واقع، یادگیری مبتنی بر مسئله اساساً برای یادگیرندگان بزرگسال تدوینشده است.
نحوه آموزش مسئله به دانشآموزان یکی از اموری بوده است که پیوسته متخصصان آموزشوپرورش در پی حل آن بودهاند. در اوایل قرن نوزدهم مدارس لاتین در نظر داشتند تمهیداتی را فراهم آورند که فرا گیراندگان ((عادتهای ذهنی))[۱۸] مطلوب و درستی را پیدا کنند. در سالهای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ هم محققان برنامه های آموزش مهارتهای تفکری متوسط را تدوین کردهاند. بههرروی، با تأسف باید گفت محققان هنوز نتوانستهاند از بسیاری از دوره های درسی حل مسئله مدارک قابل استنادی گردآوری کنند که نشان دهد، تلاش میشود تا بهبود مهارت حل مسئله در حیطهای ویژه؛ به حیطهای دیگر انتقال یابد. رویهمرفته، تلاش برای تدریس مهارتهای حل مسئله انتقالپذیر در روانشناسی آموزشی زمینهای نامیمون دارد. درعینحال مروری بر برنامه های حل مسئله، فروغ ویژگیهای آموزش حل مسئله اثرگذار را کمرنگ میکند.
آزمون حل مسئله به دو جنبه اطلاق میشود. ارزشیابی میزانی که شخص میتواند مسائل را حل کند و توصیف فرایندی که یک فرد برای حل مسائل به کار میبرد. گفتنی است که آزمونهای مفید و مطلوب حل مسئله، آزمونهایی هستند که دارای روایی[۱۹]، اعتبار و عینیت هستند. روایی به معنی سنجش چیزی که آزمون برای آن آمادهشده است. (آقازاده،۱۳۹۳: ۱۵۲ تا ۱۶۱)
روش حل مسئله شیوه جدیدی نیست، این روش از زمان سقراط، افلاطون و ارسطو رایج بوده و توسط دانشمندان اسلامی چون ابوعلی سینا و زکریای رازی گسترشیافته است؛ اما علاقهمندی به حل مسئله در میان صاحبنظران آموزشوپرورش و روانشناسان در اوایل قرن بیستم بیشتر شده است. ثراندیک (۱۹۱۱)[۲۰] حل مسئله را تعمدی نمیداند و آن را تابع آزمونوخطا تلقی میکند. جان دیویی (۱۹۳۳) برخلاف ثراندیک حل مسئله را فرایندی ارادی و آگاهانه میداند و آن را یکی از اهداف مهم تعلیم و تربیت بهحساب میآورد. در دهه ۱۹۶۰ میلادی، روش حل مسئله با نظریهپردازانی چون بونر[۲۱] و شواب[۲۲] جان تازهای گرفت و ازاینرو پژوهشهای زیادی درروند آن به عمل آمد.