۲-۶- نظریه شرطیسازی کلاسیک
آنچه به نظریه شرطیسازی کلاسیک، پاسخگر، پاولفی یا بازتابی شهرت یافته، حاصل پژوهشهای دانشمند روسی ایوان پترویچ پاولف است که در آغاز قرن بیستم میلادی انجام گرفته است. کشف مهم پاولف، این بود که بازتابهای طبیعی یا نخستین جاندار را میتوان به کمک شرطیسازی، گسترش داد. بازتاب، به رابطه ساده بین یک پاسخ و محرکی که از طریق تأثیرگذاری بر یکی از اعضای حسی آن، پاسخ را تولید میکند، گفته میشود. طبق آزمایشهای پاولف، برای شرطیکردن حیوان آزمایشی، مراحل زیر انجام میگیرد: محرکی مانند غذا، به حیوان ارائه میشود. این محرک، یک واکنش طبیعی و خودکار(ترشح بزاق) در ارگانیسم، ایجاد میکند. به محرکی که این واکنش طبیعی را ایجاد میکند، محرک غیرشرطی گفته میشود. واکنش طبیعی و خودکار ارگانیسم به محرک غیرشرطی، پاسخ غیرشرطی نام دارد. یک محرک خنثی مانند صدای زنگ قبل از محرک غیرشرطی، به ارگانیسم ارائه میشود. این محرک خنثی، پیش از شرطیشدن، هیچ گونه پاسخی در ارگانیسم، ایجاد نمیکند. پس از چند بار همراه شدن محرک غیرشرطی(محرک طبیعی) با محرک خنثی که در آن همواره محرک خنثی پیش از محرک طبیعی میآید، محرک خنثی به تنهایی موجب ترشح بزاق میشود. حال گفته میشود که ارگانیسم، شرطی شده است. یعنی در حضور محرک خنثی(صدای زنگ)، که اکنون دیگر نیست و محرک شرطی نام دارد، با ترشح بزاق پاسخ میدهد. پاسخ ترشح بزاق حیوان به محرک شرطی را پاسخ شرطی مینامند (سیف،۱۳۸۷).
۲-۷- نظریه کوشش و خطا
یکی از نظریهپردازان رفتاری، ادوارد.لی ثرندایک است. او تحت تأثیر روانشناسی فیزیولوژیک قرار داشت و معتقد بود که مشخصترین یادگیری در انسانها و حیوانهای دیگر، یادگیری از راه کوشش و خطاست که وی بعدها آن را یادگیری از طریق گزینش و پیوند نامید. به بیان دیگر، عکسالعمل یا پاسخ موجود زنده در مقابل محرک، ناشی از برقراری ارتباطات عصبی در درون اوست، بهطوری که در طول یادگیری، بهتدریج پاسخهای نادرست کم میشود و به جای آن پاسخهای درست که موجود را به هدف میرساند، ظاهر میشود و در ادامه کار به یادگیری منجر میگردد.یادگیری در نظریه ثرندایک به صورت گزینش یا انتخاب یک پاسخ، از میان مجموعه پاسخهای موجود ارگانیسم و پیوند دادن آن پاسخ به موقعیت محرک، توصیف میشود. به همین سبب، به روش یادگیری ثرندایک، یادگیری از راه کوشش و خطا نام دادهاند(سیف،۱۳۸۷). ثرندایک، با نشان دادن اینکه محرکهایی که بعد از رفتار واقع میشوند، بر رفتارهای آینده تأثیر میگذارند، از پاولف فراتر رفت. او در تعدادی از آزمایشهایش، گربهها را در جعبههایی قرار داد که مجبور بودند برای به دست آوردن غذا فرار کنند. او مشاهده کرد که به مرور زمان، گربهها یاد گرفتند با تکرار کردن رفتارهایی که به گریختن منجر میشود و نه تکرار کردن رفتارهایی که بیتأثیر هستند، با سرعت بیشتری از این جعبهها خارج میشوند. او از این آزمایش و خطا سه قانون زیر را به دست آورد: قانون اثر: این قانون، اعلام میدارد اگر عملی تغییر خشنودکنندهای را در محیط به دنبال داشته باشد، احتمال اینکه آن عمل در موقعیتهای مشابه تکرار شود، افزایش خواهد یافت. اما اگر رفتاری تغییر ناخوشایندی را در محیط به دنبال داشته باشد، احتمال تکرار آن کاهش مییابد(سید محمدی،۱۳۸۵).قانون آمادگی: طبق این قانون، یادگیرنده باید از لحاظ رشد جسمی، عاطفی و ذهنی به اندازه کافی رشد کرده باشد تا بتواند مفهومهای مورد نظر را فرا بگیرد. قانون تمرین: بر اساس قانون تمرین، هر قدر محرکی را که پاسخ رضایتبخش به دنبال دارد، بیشتر تکرار کنیم، رابطه بین محرک – پاسخ، پایدارتر خواهد بود(سید محمدی،۱۳۸۵).
۲-۸- نظریه شرطیسازی کنشگر
یکی دیگر از رفتارگرایان به نام بی.اف اسکینر بود که نشان داد رفتارهای شرطی و بازتابی، فقط بخش کوچکی از رفتارهای آدمیاست. کار اسکینر نیز همانند ثرندایک بر رابطه بین رفتار و نتایج آن مبتنی است. او میگوید اگر نتایج رضایتبخشی به دنبال یک رفتار بیاید، آن رفتار امکان بروز بیشتری مییابد و اگر آن نتایج رضایتبخش نباشد، رفتار مربوط به آن بروز پیدا نمیکند. همین نتایج رضایتبخش و غیر رضایتبخش است که شرطیشدن عامل یا کنشگر، نامیده میشود. در آزمایشهای اسکینر، موشها و کبوترها در درون محفظههای معروف به جعبهی اسکینر در وضعیت کنترلشدهای قرار داده میشدند و دگرگونیهای رفتاری آنان که ناشی از تغییرات منظم در نتایج آن رفتارها بود، مورد مشاهده قرار میگرفت(لطف آبادی،۱۳۸۴).
نام دیگر رفتار کنشگر، رفتار فعال است؛ زیرا برخلاف رفتار پاسخگر، ارگانیسم در انجام اینگونه رفتار، فعال است و بر روی محیط، عمل یا کنش میکند. از اینرو، اسکینر به آن نام کنشگر نهاده است. برخی از قوانین مهم نظریه شرطیسازی عامل، به شرح زیر میباشد: تقویت مثبت: هرگاه بعد از پاسخی، محرکی را وارد محیط کنیم و آن محرک، احتمال بروز پاسخ را افزایش دهد یا سبب بقای آن گردد، به چنین محرکی تقویتکننده مثبت میگویند.تعمیم و تمییز: تعمیم، عبارت است از گسترش پاسخ از محرکهای اولیه به محرکهای مشابه و فرایندی است که طی آن، پاسخ یادگرفتهشده در حضور محرکی خاص، در شرایط دیگر و در حضور محرکهای دیگر نیز از ارگانیسم بروز میکند. اما تمییز از تعمیم نامناسب جلوگیری میکند، یعنی به یادگیرنده کمک میکند تا بین یک محرک و محرکهای دیگر تمییز قایل شود و بداند که در مقابل چه محرکی باید پاسخی مقتضی ارائه دهد و در مقابل چه محرکی پاسخ ندهد.تقویت منفی: یعنی خارج کردن محرک از موقعیت، به منظور افزایش رفتار مطلوب که در این حالت، یک محرک آزاردهنده، از موقعیت خارج میگردد یا تقلیل داده میشود(لطف آبادی،۱۳۸۴).
۲-۹- نظریه های شناختی
برای نظریهپردازان شناختی، یادگیری کسب و بازسازی ساختارهای شناختی است که از طریق آن، اطلاعات پردازش و در حافظه ذخیره میشوند. آنان بر این باورند که یادگیری، یک فرایند درونی است که ممکن است به صورت تغییر فوری در رفتار آشکار، ظاهر نشود بلکه به صورت تواناییهایی در فرد ایجاد و در حافظه او ذخیره میشود و هر وقت که بخواهد، میتواند آن تواناییها را مورد استفاده قرار دهد(لطف آبادی،۱۳۸۴).نظریه های شناختی شامل نظریه گشتالت، آزوبل و بندورا است. صاحبنظران این رویکرد، یادگیری را ناشی از شناخت، ادراک و بصیرت میدانند. بدینصورت که آموختههای جدید فرد با ساختهای شناختی قبلی او تلفیق میگردد. چون یادگیری، یک جریان درونی و دائمیاست و انسان همواره به جستجوی محیط زندگی خویش و کشف روابط بین پدیدهها میپردازد، پس ساخت شناختی خود را گسترش میدهد(لطف آبادی،۱۳۸۴).