همچنین یک فرد ممکن است از طرف همکلاسیها و دوستانش نیز مورد اذیت و آزار قرار گیرد. گاهی اوقات تبعیضات نژادی و قومی مبنای این انتقادات قرار میگیرد. گرچه اکثر اوقات این انتقادات و توهینها از حماقت و نادانی فرد منتقد منشأ میگیرد، اما میتواند بر اعتمادبهنفس و تصویر ذهنی فرد از خود تأثیرگذار باشد (بیابانگرد، ۱۳۷۳).
مدیریت در سازمان، سرمایه انسانی، عوامل درونسازمانی، روش MCDM
بسیاری از کارهای مرتبط با مفهوم مدیریت منابع انسانی قبل از پیدایش مفهوم این مدیریت در نیمه دهه ۱۹۸۰، زیر نامهای مختلف دیگری مطرح بودهاند. این کارها توسعه زیادی یافتهاند اما جهت آن تکاملی بوده است. این توسعه به خاطر هیچ رویکرد ناگهانی ناشی از نظریه مدیریت منابع انسانی رخ نداده است. این واقعیت را که سرعت تحول مدیریت امور کارکنان در حال حاضر نسبت به سالهای قبل از دهه ۱۹۸۰ بیشتر است نمیتوان به ظهور مدیریت منابع انسانی به عنوان یک فلسفه نسبت داد. این امر بهواسطه تحول سریع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محیط کسبوکار بر سازمان تحمیلشده است. این تحول همچنین در نتیجه حرفهایگرایی روزافزون آن دسته از مسئولان امور کارکنان صورت گرفته است که از سوی مؤسسه رسمی امور کارکنان و توسعه و به وسیله نهادهای علمی در حال رشد مورد ترغیب قرار گرفتهاند. نهادهایی که ایده هایی درباره مدیریت منابع انسانی را به صورت جامعتر و به کمک طیف وسیعی از انتشارات باکیفیتتر منتشر ساختهاند.
مدیریت منابع انسانی در مرحله پیدایش خود بر اهمیت مسائلی چون یکپارچگی راهبردی، تعهد زیاد، کیفیت خوب و انعطافپذیری تأکید داشت (گست، ۱۹۸۷)؛ اما آنگونه که هندری و پتیگریو (۱۹۹۰) به آن پی بردند:
آنچه مدیریت منابع انسانی در این برهه انجام میدهد این است که در عین تمرکز بر کمبودهای چالشبرانگیز موجود مدیریت امور کارکنان – درروش و رفتار، قلمرو، وابستگی و جهتگیری آن – مدیریت امور کارکنان برچسبی را برای پوشاندن تحولات قابلمشاهده فراهم کند.
بازی در حال تغییر بود و چهبهتر که نام جدید و زبان جدیدی برای گنجانیدن رویدادهای دنیای کار میداشتیم. بههر حال شایانذکر است که اصطلاح منابع انسانی برای اولین بار در نیمه دهه ۱۹۸۰ پدید نیامد. این اصطلاح در دهه ۱۹۷۰ به طور عادی و به عنوان مترادف کلمه کارکنان به کار گرفته میشد؛ به عنوانمثال آرمسترانگ (۱۹۷۷) خاطرنشان کردهاست که «مدیریت امور کارکنان با جذب و سازماندهی منابع انسانی موردنیاز شرکت و ایجاد انگیزه در آن ها سروکار دارد».
مدیریت منابع انسانی به عنوان «دورنمایی از مدیریت امور کارکنان» (هندری و پتیگریو، ۱۹۹۰) و «مفهومی برتر از این مدیریت» (آرمسترانگ، ۱۹۹۶) توصیفشده است. برخی از مفسران (لگ، ۱۹۸۹، ۱۹۹۵؛ کینوی، ۱۹۹۰؛ سیسون، ۱۹۹۰؛ استوری، ۱۹۹۳؛ هوپ – هیلی و دیگران، ۱۹۹۷) ماهیت دگرگون ساز مدیریت منابع انسانی را برجسته ساختهاند. بعدیها «بدیع بودن» مدیران منابع انسانی را یادآور شدهاند، اما باید با دقت بیشتری به بدیع بودن منابع انسانی اشاره شود که درباره معنای مدیریت منابع انسانی و اینکه چه تفاوتی دارد؟ آیا چیز خوبی است یا نه؟ در حقیقت، آیا وجود دارد یا خیر؟ به گونهای بیپایان و بیحاصل بحث میکنند. دستاندرکاران امور کارکنان با این باور بهحق که آنچه دانشگاهیان درباره آن نوشتهاند ارتباط کمی بازندگی روزمره آن ها دارد به آن بیتوجهی نشان دادند، چون آن ها با واقعیتهای زندگی سازمانی دستبهگریبان هستند. آنان در دهه ۱۹۸۰ ناگهان دریافتند که باید برای بهتر یا بدتر شدن روش خود را تغییر دهند. این دستاندرکاران امور روال معمول خود را ادامه دادند اما سعی داشتند که آن را بهتر انجام دهند. آن ها به طیف وسیعتری از انتشارات موجود درباره امور کارکنان و به اطلاعاتی درباره آن توجه کردند که به «بهترین عملکرد» موصوف شده و به وسیله مشاوران مدیریت و برگزارکنندگان کنفرانس ها تهیه شده بود. آنان درسهایی را از مطالعات موردی ناشی از تحقیقاتی آموختند که به وسیله مؤسسات آموزشی در حال رشد هدایت میشد. همچنین دریافتند که برای موفقیت در دنیای رقابتی باید حرفهایتر شد. آنان از سوی افرادی چون اعضای مؤسسه مدیریت امور کارکنان تشویق شدند که چنین کاری را انجام دهند. آن ها ضمن بهحساب آوردن ایده های نو، کارهای جدیدی را به اجرا درآورند چون نسبت به مناسب بودن آن کارها متقاعد شده بودند و صرفاً نه به این خاطر که آن بهبود با یکی از فلسفههای مدیریت منابع انسانی جور درمیآید. مدیریت منابع انسانی نمیبایست به خاطر تغییراتی که درهرحال به وجود میآمد مورد سرزنش قرار میگرفت یا اعتبار مییافت. به عنوانمثال، معروف است که در روابط صنعتی حرکتی از چندحزبی به تکحزبی داشتهایم؛ اما انتقال تولید روزنامه از Fleet Street به Wapping به وسیله «مورد» به خاطر این نبود که او کتابی درباره مدیریت منابع انسانی خوانده بود، بلکه این تحول به عنوان ابزار شکستن نظارت اتحادیهها بر امور چاپ صورت گرفت.
تعدادی از مفسران نیز تفاوت مهم بین مفاهیم مدیریت امور کارکنان و مدیریت منابع انسانی را تکذیب میکنند. تورینگتون (۱۹۸۹) توضیح میدهد که:
مدیریت امور کارکنان با همانندسازی پارهای از تأکیدات اضافی رشد کرد تا ترکیب غنیتری از تجارب خود بسازد. مدیریت منابع انسانی نه یک انقلاب بلکه بُعد دیگری از یک نقش چندوجهی است.
نتایج مصاحبه گنارد و کلی (۱۹۹۴) با مدیران منابع انسانی و امور کارکنان درباره این بحث این بود که یکی از «این دو مفهوم شش تا و دیگری نیم دوجین و مقایسه آن ها مناظرهای بیحاصل است». ظاهراًً تمام آنچه از این مناظره برمیآید تفاوتی بدون تفاوت است. همان طور که لاوری (۱۹۹۰) تذکر میدهد:
کار امور کارکنان همواره شامل موضوعات راهبردی بوده است و تأکید حاضر بر مباحث راهبردی صرفاً تأکیدی بر یک تحول دیگر در محیط است که مدیر امور کارکنان با تقویت شایستگی موردنیاز در شرایط جدید با آن سازگار میشود. مدیریت منابع انسانی فقط استمرار فرایند مدیریت امور کارکنان است – و تفاوتی وجود ندارد.
نکته لاوری مهم است. آنچه در حال تغییر است بستری است که افراد در آن اداره میشوند و مدیریت امور کارکنان ناگزیر باید جایگاه خود را در این بستر همواره در حال تغییر رقابت جهانی، فناوری جدید و روشهای جدید کارکرده و سازمان دادن کار، بازیابد. خدایان بخش خصوصی مزیت رقابتی، ارزشافزوده، شایستگیهای هستهای و ظرفیت راهبردی هستند. در بخش دولتی نیروی محرک «بیشترین ارزش» است. در حالی که در بخش خیریه، مؤسسات خیریه عقیده دارند که: «ممکن است ما یک کسبوکار نباشیم ولی ناچاریم شبیه یک کسبوکار باشیم». در چنین شرایطی مدیریت امور کارکنان مجبور است راهبردیتر شود ولی این امر بهسادگی بر پایه آنچه ساخته میشود که مدیران موفق امور کارکنان در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ انجام میدادند. همان طور که دان بیتی در سال ۱۹۸۸ که مدیر امور کارکنان شرکت STC بود توضیح میدهد: «مدیران امور کارکنان میخواهند بدانند در چه کسبو کاری هستند؟ بدانند که این کسبوکار به کجا میرود؟ و مطمئن شوند که راه رسیدن به آنجا از دیدگاه منابع انسانی و ظرفیت سازمانی در دسترس است».