حامیان نظریه قیمت گذاری آربیتراژ بیان میکنند که این مدل دو مزیت عمده نسبت به مدل قیمت گذاری دارایی های سرمایهای دارد. اول این که نظریه قیمت گذاری آربیتراژ مفروضاتی را درباره ترجیحات سرمایه گذار نسبت به ریسک و بازدهی مطرح میسازد که برخی ادعا میکنند دارای محدودیت کمتری است. دوم، معتقدند که این مدل می تواند به صورت تجربی، معتبر باشد. موضوع اصلی در نظریه قیمت گذاری آربیتراژ تشخیص عوامل اثر گذار و تمایز تغییرات پیشبینی شده از تغییرات پیشبینی نشده در اندازه گیری حساسیت هاست (فیشر و جردن[۶]، ۱۹۹۱).
نظریه قیمت گذاری آربیتراژ، بازده واقعی اوراق بهادار را، تابعی از متغیرهای اقتصادی میداند. مدل مذبور بر خلاف مدل قیمت گذاری دارایی های سرمایهای، امکان استفاده بیش از یک عامل ریسک سیستماتیک را فراهم می کند. در سبد سرمایه گذاری سهام، ریسک خاص یک سهم مهم نیست. عامل خطای سهام انفرادی به هم وابسته نیستند، و ضریب همبستگی آنان صفر است. در این شرایط، تنها ریسک متغیرها دارای اهمیت است و نشان دهنده این است که ریسک سیستماتیک قابل حذف نیست، اما ریسک غیر سیستماتیک با گوناگونی و تنوع در سرمایه گذاری قابل حذف است. رول و رأس (۱۹۸۰-۱۹۸۴)، و چن و همکاران (۱۹۸۶)، معتقد بودند که واقعیت در پنچ عامل اقتصادی نهفته است و سهام مختلف دارای حساسیت های متفاوت به این پنچ عامل سیستماتیک هستند و این عوامل بخش عمدهیی از سرمنشا ریسک سبد سهام را تشکیل می دهند. از نظر آنان، این پنچ عامل عبارتند از:
- تغییرات در نرخ تورم پیشبینی شده ۲) تغییرات غیرمنتظره در تورم ۳) تغییرات غیرمنتظره در تولیدات صنعتی۴) تغییرات غیرمنتظره در بازده تا سررسید تفاضلی بین اوراق قرضه اوراق بٌنجل و اوراق ممتاز، (صرف ریسک اوراق قرضه) و۵) تغییرات غیرمنتظره در بازده تا سررسید تفاضلی بین اوراق قرضه بلند مدت و کوتاه مدت.
سه عامل اول بر جریانهای نقدی بنگاه اقتصادی، و در نهایت، بر سود سهام و رشد آن، تاثیر میگذارند و دو عامل بعدی نیز بر نرخ تنزیل، و ارزشیابی سهام تاثیر میگذارند. بر اساس مدل مذبور، سرمایه گذاران سبد سهام را با توجه به انگیزه و تمایل خود در مواجهه با ریسک هر یک از عاملهای پنجگانه تنظیم میکنند. زیرا، سرمایه گذاران مختلف دارای سلیقههای متفاوت در رابطه با ریسک هستند.
آزمونهای انجام شده در مورد الگوی قیمت گذاری آربیتراژ نشان داد که این تئوری در رقابت با مدل قیمت گذاری سرمایهای، گوی سبقت را میرباید (چن ۱۹۸۳). حال با چنین درکی از نظریه قیمت گذاری آربیتراژی میتوان با مدل سازی بر اساس عوامل اقتصادی و با فرض این که بازار سهام به نحو معقول عمل می کند، رابطه قیمت سهم و عوامل چنین مدلی را بر آورد کرد به طوری که توانایی پیشبینی آینده را نیز داشته باشد.
پون و تیلور[۷] (۱۹۹۱)، مشابه تحقیق چن و همکاران (۱۹۸۶) را در بازار انگلستان انجام دادند. نتایج تحقیق آنان نشان داد که متغیرهای کلان اقتصادی بر بازدههای سهام در انگلستان اثر ندارند. این نتیجه گیری بر خلاف یافته های چن در بازار سهام آمریکا بود. پون و تیلور معتقدند دلیل نتیجه گیری متفاوت آنان این است که یا عاملهای کلان اقتصادی دیگری بر بازدههای سهام انگلستان اثرگذار بوده اند و یا این که روش تحقیق استفاده شده توسط چن و همکاران ناکارآمد بوده است.
تورم نیز به عنوان یکی از مهمترین متغیرهای اقتصادی اثر گذار بر قیمت سهام، از دیر باز مورد توجه بوده است. رابطه میان تورم و بازدههای سهام از جمله مباحث جدال برانگیز میان محققان است. تعادل در بازار بر اساس ارزشهای اسمی پدید نمیآید و سرمایه گذاران تورم را به عنوان یکی از مهمترین متغیرهای کلان اقتصادی اثر گذار در تصمیم گیری برای یک سرمایه گذاری در نظر می گیرند.
اگر تورم به خوبی قابل پیش بینی شدن باشد، سرمایه گذاران به سادگی درصد افزودهیی را به عنوان تورم به بازدهی مورد انتظار خود میافزایند و بازار به حالت تعادل میرسد. بنابرین، تا زمانی که تورم قابل پیشبینی است دیگر یک سرچشمهی ناپایداری و بی اطمینانی وجود ندارد و میتوان ریسک سهم را با ریسک سیستماتیک و غیر سیستماتیک و بدون توجه به این که این ریسک ها بر اساس ارزشهای واقعی برآورد شدهاند یا بر اساس ارزش اسمی، بازگو کرد. اما، زمانی که تورم غیرمنتظره و غیر قابل پیشبینی باشد، شرایط متفاوت خواهد بود(موخرجی و ناکا[۸]، ۱۹۹۵).
در شرایط تورمی به طور متوسط سود اسمی شرکتها پس از مدت زمانی افزایش مییابد. در واقع سودآوری افزایش نیافته، بلکه سود اسمی تحت تاثیر تورم افزایش یافته است. زمانی که سود اسمی افزایش مییابد، قیمت اسمی سهام نیز افزایش خواهد یافت. اثر دیگر تورم این است که موجب کاهش ارزش ذاتی هر سهم می شود. در سالهایی که نرخ تورم بالا باشد، کیفیت سود واقعی شرکتها (سود اقتصادی) پایین می آید. علاوه بر این، شرایط تورمی باعث کاهش قدرت خرید مردم می شود. افزایش هزینه های زندگی به گونهیی خواهد بود که فرصت سرمایه گذاری و پس انداز از آن ها گرفته شده و درآمدها بیشتر صرف هزینههای جاری میشوند. از سوی دیگر، کاهش سرمایه گذاری منجر به کاهش تقاضا برای سرمایه گذاری در بورس اوراق بهادار و به تبع کاهش شاخص سهام می شود. رأس و رول نیز در مقاله خود به رابطه منفی بین بازدهی میانگین موزون شاخص بورس نیویورک با تورم مورد انتظار و غیر قابل انتظار دست یافته بودند. بر اساس فرضیه فیشر (۱۹۳۰)، نرخ اسمی بهره مورد انتظار باید کلیه انتظارات تورمی را در خود منعکس کند تا بتوان به نرخ واقعی بهره دست یافت. نرخ واقعی توسط عواملی مانند بهره وری سرمایه و ترجیحات زمانی مصرف کننده تعیین می شود و مستقل از تورم مورد انتظار است.
یکی از مهم ترین نظریه های موجود در زمینه تورم، نظریه پولی است. بر اساس این نظریه، تورم منحصراًً معلول افزایش نامتناسب حجم پول است. طرفداران مکتب اصالت پول از قبیل لایدلر و پارکین[۹] (۱۹۷۵) معتقدند که “شرط لازم و کافی برای تورم مستمر، افزایش مستمر عرضهی پول با نرخی بیش از حاصل ضرب نرخ رشد درآمد حقیقی و کشش درآمدی تقاضای پول، است”. به طور خلاصه، میتوان نظریه پولی تورم را در قضایای چندگانه زیر خلاصه کرد:
الف) تورم در بلندمدت یک پدیده پولی است. بدین معنا که نرخ رشد بالا و مستمر عرضهی پول باعث ایجاد تورم می شود و رشد پایین عرضهی پول سرانجام نرخ تورم را تقلیل میدهد.
ب) رابطه بین قیمتها و عرضهی پول در بلندمدت متناسب است. بدین معنا که ده درصد افزایش عرضهی پول، سطح عمومی قیمتها را ده درصد افزایش میدهد.
ج) رابطه علت معلولی از پول به قیمت است. یعنی این که تغییرات عرضهی پول علت تغییرات قیمت است و نه معلول آن.